مرحوم سید در مسأله نوزده فصل «فی العین المستأجرة»، برای اثبات ضمان عملی که عامل به قصد اجرت انجام داده است به احترام عمل مسلمان استدلال کرده است که در این نوشتار، بعد از تنقیح موضوع بحث به نقد و بررسی مبانی این استدلال پرداخته می شود.
اگر مأمور عملی که بدان أمر شده است را به قصد تبرّع بیاورد مستحق أجرت نیست، گرچه آمر قصد إعطای أجرت را داشته باشد، اما اگر عمل را در مقابل أجرت بیاورد، دو صورت متصور است؛
صورت اول: عمل ارزش و ماليت ندارد، لذا چون مفروض این است که قراری بین آمر و عامل نبوده است عامل مستحق أجرتی نمیشود.
صورت دوم: عمل ماليت دارد، در این صورت آمر ضامن أجرت است، گرچه قصدش این بوده كه عامل عمل را مجانى بیاورد، و فرقى نمیکند عامل از اشخاصى باشد كه به حسب متعارف أجرت مىگيرند یا خیر.[1]
البته اگر امر آمر ظهور در مجانى بودن داشته باشد حکم فرع اول را پیدا میکند که عامل قصد تبرع را داشته است؛ چون امر آمر در مقامی نبوده که عامل قصد اجرت کند، لذا عملی که آورده است بدون أمر محسوب میشود.
در صورت دوم نیاز نیست عامل حتما اجرت را قصد کرده باشد، بلکه همین مقدار که قصد تبرّع نکرده باشد کافی است تا أجرت را مستحق شود، خواه قرينهاى بر مجانی نبودن عملش وجود داشته باشد و خواه نداشته باشد؛ زیرا مقتضای احترام عمل مسلمان اين است كه اگر ابراء نكرده باشد، ضمان ثابت باشد.
مرحوم سید هم در مسأله 19 فصل ششم إجاره، تصریح کرده که قانون احترام عمل مسلمان مادامی که عامل قصد تبرع نکرده باشد ضمان آمر را إقتضا میکند.[2]
دو مطلب در اینجا مفروض است:
اول: کبرای احترام عمل مسلمان مورد پذیرش بوده و مثبت ضمان عمل عامل است.
دوم:در صورتی که عامل قصد تبرّع داشته باشد، احترام عمل او از بین می رود و ضمان ثابت نخواهد بود.
بحث در موارد شک است که نمی دانیم آیا عامل قصد تبرّع داشته یا نه؟ مرحوم سید با تمسک به دلیل احترام عمل مسلم، ضمان را در موارد شک در قصد تبرّع ثابت دانسته است. در این جا مبانیای که ممکن است برای این فتوا ذکر شود را بیان کرده، مورد بررسی قرار می دهیم.
يكى از این مبانی، تمسک به عام در شبهه مصداقيه مخصص است كه مرحوم سيد در ملحقات عروه[3] آن را جايز دانسته است. در تطبیق آن بر مقام می توان گفت قانون احترام مال و عمل مسلمان إقتضا میکند که همه اموال و اعمال مسلمان مانند دم او احترام داشته باشد و مقتضاى این احترام مضمون بودن عمل مسلمان است، مگر صورتی که او قصد تبرع کرده باشد، لذا اگر در موردی شك شود كه قصد تبرع شده یا خیر، به عام در شبهه مصداقیه مخصص تمسک میشود.
بر فرض پذیرش تمسك به عام در شبهه مصداقیه مخصص، این مبنا به جایی اختصاص دارد که مخصص منفصل باشد، به این بیان که احترام عمل مسلمان كه در بعضى روايات آمده و يا به بناى عقلاء ثابت گردیده است احترام عمل او را حتی در صورت قصد تبرع اثبات کند تا گفته شود خروج صورت قصد تبرع به دلیل منفصل است، در حالیکه بنای عقلاء از همان ابتدا مضیّق است و احترام عمل مسلمان را در صورت قصد تبرع ثابت نمیدانند، لذا نه بنای آنها اطلاق دارد و نه از روایات استفاده اطلاق میشود، بلکه بنای عقلاء بر خروج صورت قصد تبرع به منزله مخصص متصل، جلوی اطلاق روایات را میگیرد.
يكی دیگر از مبانى، قاعده مقتضى و مانع است که مرحوم سيد در مسأله 50 باب نكاح در مقدمات، آن را پذیرفته، ایشان در آنجا فرموده که اگر در نگاه به کسی شک شود آیا از محارم یا مماثل است تا نگاه به او جایز باشد یا از آنان نیست تا نگاه به او حرام باشد ظاهرا باید اجتناب کرد؛ زیرا آیه غضّ جواز نگاه را مشروط به أمری وجودیّ مماثلت یا از محارم بودن کرده و این از باب تمسك به عام در شبهه مصداقى نیست، بلكه از باب مقتضى و مانع است.[4]
گویا مرحوم سيد مدعى است عمومات ظاهر در اين هستند كه ملاك حکم در همه افرادش وجود دارد و خاص ظهور در این دارد که خروجش از باب مانعیت است نه اینکه از باب فقدان مقتضى باشد، اگر مولی گفت: «اكرم العلماء» و بعد گفت: «لا تکرم النحویین»، ظاهرش اين است كه علم، إقتضاى وجوب إکرام در همه افراد عالم حتی نحویها را دارد، منتهی استثنای نحویها به جهت وجود مانعی در آنان است.
با توجه به اینکه ايشان از مسأله عام و خاص ثبوت مقتضى و وجود مانع را استظهار مىكند و كبروياً هم قانون مقتضى و مانع را تمام مىداند در اینجا گفته شود ملاک احترام مال مسلمان حتی در صورت قصد تبرع عامل نیز وجود دارد، لذا هنگامی که شک شود قصد تبرع مانع از این إقتضاء است یا خیر؟ قانون مقتضى و مانع میگوید به وجود مانع اعتنا نكن.
از کسانی که قاعده مقتضی و مانع را قبول داشتند برخی مانند شیخ هادی تهرانی آن را بهطور وسیع اختیار کرده بود و همه قواعد را به آن بر میگرداند و برخی مانند صاحب فصول فی الجمله قائل بود که ظاهراً مختار ایشان صحیح باشد.
ایشان فرموده است اگر در جائى ملاك وجود داشته باشد و به جهت تزاحم ملاكات شك شود آيا حكم فعليت پيدا كرده است يا خیر؟، مثلاً به عنوان اولى حكمى ثابت باشد و به عنوان ثانوى از باب تزاحم، شك شود آيا حکم تغییر کرده است يا خیر، حكم ظاهرى اين است كه تغییر نکرده است.[5] بناى عقلاء در اینگونه موارد اين است كه به احتمال تغییر حکم اعتنا نمىکنند، مثلاً غيبت یا ایذاء مؤمن به مجرّد احتمال عروض عناوین مزاحم جايز نمیشوند، بلکه این عناوين بايد ثابت شوند.
پس قاعده مقتضى و مانع در جائى مىتواند جاری باشد كه مقتضى وجود داشته باشد تا بر اثر ثبوت مانع، ملاك و مصلحتى تفويت شود، ولى در اينجا اگر عامل قصد تبرع كند مصلحتى از مصالح تفویت نمیشود، وگر بايد قصد تبرع كردن او خلاف شرع باشد، در حالیکه خلاف شرع نیست، لذا صورت شک در قصد تبرع نمیتواند از قبیل قاعده مقتضی و مانع باشد؛ زیرا صرف اينكه مقتضى و مانع در چیزی ثابت باشد، بدون اينكه با وجود مانع مصلحتى تفویت شود، دليل نداريم كبروياً باید مطابق مقتضى عمل شود، مثلاً در جائى كه جنگى برپاست، بهطوری که زيد اگر از خودش دفاع نكند، كشته میشود، نمیتوان در صورت شک در دفاع، گفت: باید مطابق مقتضی عمل شود و حکم به کشته شدن او کرد يا اگر مریض است و در صورت معالجه نكردن میمیرد، نمیتوان در صورت شک در معالجه گفت که از دنیا رفته است، پس این کبرای کلی که عقلاء به احتمال مانع اعتنا نمیکنند در هر مقتضی و مانعی جریان ندارد تا در هنگام شک در قصد تبرع گفته شود طبق اقتضای احترام عمل مسلمان ضمان ثابت است.
یکی دیگر از مبانی برای تصحیح کلام مرحوم سید استصحاب عدم ازلى است، بدین بیان که قبل از تحقق عمل، چون عملی نبوده، قصد تبرع به عمل هم نبوده و با تحقق عمل شک میشود که عامل قصد تبرع به اين عمل را كرده است يا خیر، با استصحاب عدم ازلى، عدم قصد تبرع استصحاب میشود.
استصحاب عدم ازلى همانطور كه مرحوم آقاى بروجردى هم میفرمود عرفي نيست؛ زیرا سالبه به انتفاء موضوع است و سالبه به انتفاء موضوع از مصاديق عرفي شىء محسوب نمیشود و اگر مصداقى كه محل ابتلاست، مورد توجه عرف نباشد، حكم روى آن نرفته است، مانند رنگ خون که به دقت جزء مصاديق خون محسوب میشود، ولی چون مورد توجه عرف نیست حكم شرعى خون را ندارد؛ زیرا حكم و قانونى كه برای عمل تشريع شده است صحیح نیست روی مصادیق واقعی خون رفته باشد؛ چون عرف به برخی افراد واقعی خون توجه ندارد و نقض غرض مقنن پیش میآید، لذا اگر مقنن هدفش عام باشد و همه مصادیق واقعی را اراده کرده باشد بايد عرف را نسبت به حکم یا خطای در تطبیقش متنبه کند، بدین بیان که یا به او بگوید رنگ خون هم حکم خون را دارد یا بگوید رنگ خون هم از مصادیق خون است، پس اگر مقنن هیچ تذکری نداد كشف مىشود حكم روى خون عرفى رفته است نه روی مصاديق واقعي.
بنابراین چون عرف موارد عدم ازلى را خارج از موضوع ادله استصحاب میداند و شارع هم تذکری در این باره نداده است، کشف میشود که استصحاب عدم ازلی جاری نیست، هرچند مرحوم آخوند[6] و آقاى خوئى[7] و آقاى حكيم[8] آن را جاری دانستهاند.
یکی دیگر از مبانی برای تصحیح کلام مرحوم سید مبنای مرحوم نائينى است، ايشان در حاشیه عروه به این مبنا اشاره كرده[9] و در تقريرات[10] درس ايشان در بحث تذكيه و اصل عدم تذكيه نيز به اين مبنا اشاره شده است.
ايشان فرموده است اگر حكمی ترخيصی بر امری وجودى معلّق باشد و آن امر وجودى احراز نشود، قانون اقتضاء مىكند كه اجتناب از آن شىءِ مشكوك لازم باشد، البته با قطع نظر از حالت سابقه، مثلاً مورد از قبیل توارد حالتین یا از قبیل عدم ازلی باشد که استصحاب در آن را جاری ندانستیم. ايشان بر همین اساس، در باب لحوم گفتهاند برای حکم به حلّیّت بايد تذكيه احراز شود؛ چون در «إِلّا ما ذَكَّيْتُمْ»[11]، ترخيص، بر تذکیه که أمری وجودى است معلق شده است.
بر این اساس در اينجا هم گفته شود استیفای عمل عامل وقتی تکلیفاً يا وضعاً مُجاز است که قصد تبرع او احراز شده باشد؛ چون جواز تکلیفی و وضعی معلق بر امر وجودى قصد تبرع است، لذا اگر شك شود اين امر وجودى وجود دارد يا خیر، مقتضاى اصل، عدم آن است.
البته مرحوم نائینی دلیلی بر این مبنا اقامه نکرده و از شاگردهاى ايشان هم كسى این را نپذیرفته است، فطرت هم از پذیرش آن إبا دارد.
چهار مبنای قبلی بحثهای كلى اصولى بودند كه به فرعى از فروع اختصاص نداشتند، ولى محتمل است نظر سيد به این اصول کلی نباشد، بلکه ناظر به فرعى از فروع فقهى باشد، همچنانکه ظاهر کلام صاحب جواهر چنین است.[12]
توضیح اینکه در بعضى از موضوعات فقهى، علم به عنوان جزء موضوع اخذ شده است، مثل باب قضاوت که روايت[13]، «رَجُلٌ قَضَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ لا يَعْلَمُ» را جزء افرادى معرفی کرده است كه جایگاهش در آتش است یا مثل باب شهادت که روایت[14] گفته است باید مورد شهادت مانند آفتاب وضوح داشته باشد و شهادت با تردید جایز نیست یا مثل باب افتاء که برخی فقهاء[15] از آيات استظهار كردهاند إفتاء بدون علم در حكم افتراء است یا مثلاً در عروه، مرحوم سید این فرع را «لا اعتبار بعلم الوسواسى فى الطهارة و النجاسة»[16] مطرح کرده است و بعضى از محشین در فهم آن دچار مشكل شدهاند كه چرا با اینکه طريقيت علم ذاتى است و وسواسی علم دارد نباید به علمش توجه کند؟، مرحوم آقاى خوئى توجیه نیکویی برای این فرع بیان کرده است، ایشان فرموده: «بمعنى أنّه لا يجب عليه تحصيل العلم بالطهارة و لا يعتمد على إخباره بالنجاسة»[17]، ولی میتوان بر اساس مطلبی که صاحب حدائق هم بدان قائل است[18]، این توجیه را ذکر کرد که در باب نجاست اشياء، علم براى اثبات نجاست طريق است، ولى نسبت به حكم تكليفى وجوب اجتناب، موضوع است، لذا اجتناب از نجس واقعی واجب نیست، بلکه از نجس معلوم باید اجتناب کرد، از اینرو ائمه طاهرين –علیهم السلام- در باب نجاسات احتياط نمىكردند تا از مشكوكات اجتناب كنند، در حالیکه اگر اجتناب از مشکوکات مطلوب شارع بود، تردیدی در حسن احتياط نبود. پس درباره وسواسى شاید اینگونه بتوان گفت که علم او از راه وسوسه، موضوع حكم نيست، بلكه علمهاى متعارف او موضوع حكم است.
اشکال نشود که در اينجا در اعتبار علم طريقى تصرف شده است؛ زیرا این تصرف در علم موضوعى است و اشكالى ندارد شارع مقدس علم خاصى را موضوع حکم خود قرار دهد، مثلاً در قضاوت بگويد علم حاصل از طریق جفر و رمل حجیت ندارد.
با توجه به این مبنا در توجیه کلام مرحوم سید که فرموده است قاعده احترام عمل مسلمان بدون نیاز به اصل عدم قصد تبرع برای اثبات ضمان کفایت میکند میتوان گفت احتمال رضایتِ عامل مجوِّز جواز تصرف در ملك ديگرى نیست و اين از جهت قاعده اشتغال یا آن چهار قانون اصولى سابق نيست، بلکه در باب اموال، به حسب قانون شرعى یا عقلائى علم به اجازه صاحب مال، جزء موضوع جواز تصرف است، پس زمانی در مقام، إباحه إحراز میشود که علم به قصد تبرع عامل باشد.
مرحوم نائينى هم احراز رضایت را شرط میدانست، ولی طبق قاعده كلى اصولى، در حالیکه چنین قانون كلى اصولى مورد پذیرش نیست، بلكه این احراز را فقط در خصوص مثل اموال و اعراض مردم و اينطور موارد معتبر میدانیم.
البته این توجیه علیرغم مقبولیتی که دارد نمیتوان کلام مرحوم سید را متعین در آن دانست، ولی ظاهر كلام صاحب جواهر كه در تنازع بين آمر و عامل، به مقتضاى قانون احترام عمل مسلمان، قول عامل را مقدم کرده است و در صورت «لم يظهر من فاعله التبرع»، تصاحب عمل او را جايز ندانسته است[19] اين است كه اين علم، در خصوص اين مسأله جزء موضوع أخذ شده است نه اینکه تحت يك ضابطه كلي اصولى باشد.
شاید در وجهی که بیان گردید اشکال شود كه علم در اينگونه موارد نسبت به احكام طریقی است، چطور در اينجا جزء موضوع قرار گرفته است؟
در پاسخ به این اشکال همانطور که مرحوم شيخ در رسائل فرموده است میتوان گفت علم نسبت به متعلق خود و احكام متعلق خود طريق است، ولی میتواند نسبت به متعلق احکام دیگر موضوع قرار گیرد،[20] مثلاً علم قاضی نسبت به حکمی که کشف کرده است طریقی است، اما نسبت به جواز قضاوت جزء موضوع است یا علم فقیه نسبت به احکام خودش طریقی است، ولی نسبت به جواز إفتاء موضوعی است.
کلام مرحوم سید را به این بیان هم میتوان تصحیح کرد كه علم نسبت به حكم حرمت در باب اموال مردم طريقى است، ولى همانطور كه استصحاب را گفتهاند به طور عام از احكام ظاهرى عقلائى است، بنابر قوانين عقلائى استثناءً در خصوص برخی فروع هم گفته شود حكمی ظاهرى وجود دارد، مثل باب قضاوت، إفتاء و نقل روایت که در صورت شکّ جایز نیستند، لذا نسبت به مال مردم هم در صورت شکّ در اجازه واقعى گفته شود اجتناب لازم است.
گویا نظر مرحوم سید به یکی از دو وجه پنجم و ششم باشد، نه اینکه از باب تمسک به عام در شبهه مصداقیه به عنوان یک قانون کلی بخواهد ضمان را ثابت کند.
وجه ديگرى كه میتوان کلام مرحوم سید را بر اساس آن تصحیح کرد مطلبى است كه اصل آن در شرايع آمده است[21]، و آن عبارت از این است که در امور «لا يعلم الا من قِبَل الشخص»، یک قانون عامّی وجود دارد که قول قائل مقدم است، لذا در مسأله کنونی كه قصد تبرع از اموری است که مربوط به خود شخص است و امکان اقامه بینه بر آن نیست قول عامل مقدم میشود.
و لکن بعيد است کلام مرحوم سيد ناظر به كلام شرايع باشد؛ زیرا ايشان قائل به خصوصيتى در خود احترام مال است، نه اینکه بخواهد به عنوان يك جامع مطرد كلى قول عامل را مقدم کرده باشد؛ چراکه خاصيت احترام مال را در اين دانسته است كه اجازه صاحب مال در جواز تصرف معتبر است. از اين مطلب حتى میتوان اعتبار اذن انشائى را استفاده کرد، در حالیکه اذن انشائى از امور «لا يعلم الا من قِبَله» نیست.
[1]. العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج2، ص: 622-623.
[2] . العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج2، ص 622«و كذلك[استحق الاجرة] إن لم يقصد التبرع و لا أخذ الأجرة فإن عمل المسلم محترم».
[3]. تكملة العروة الوثقى؛ ج1، ص: 20«و دعوى: ان الشبهة موضوعية و لا يجوز التمسك فيها بالعموم، لان المفروض ان الشك في ان الشيء الفلاني متحد مع الآخر جنسا أولا، و العام ليس متكفلا لبيان هذا، كما إذا قال: أكرم العلماء و قال أيضا: لا تكرم الفساق و شك في ان زيد العالم فاسق أو عادل لا يكون قوله: أكرم العلماء مبيّنا لانه فاسق أو لا، مدفوعة: بمنع عدم جواز التمسك بعد ظهور العموم في جميع أفراده التي منها الفرد المشتبه، فلا بد من شمول حكمه له بخلاف الخاص..».
[4]. العروة الوثقى (للسيد اليزدي)؛ ج2، ص: 806؛ «مسألۀ 50:... لأن الظاهر من آية وجوب الغض أن جواز النظر مشروط بأمر وجودي و هو كونه مماثلا أو من المحارم فمع الشك يعمل بمقتضى العموم لا من باب التمسك بالعموم في الشبهة المصداقية بل لاستفادة شرطية الجواز بالمماثلة أو المحرمية أو نحو ذلك فليس التخصيص في المقام من قبيل التنويع حتى يكون من موارد أصل البراءة بل من قبيل المقتضي و المانع...».
[5]. الفصول الغروية في الأصول الفقهية، ص: 337«فالحق عندي في المقام الأول أن لا ملازمة عقلا بين حسن الفعل و قبحه و بين وقوع التكليف على حسبه و مقتضاه و إنما الملازمة بين حسن التكليف بالفعل أو الترك و بين وقوعه نعم جهات الفعل من جملة جهات التكليف فقد يقتضي حسن الفعل أو قبحه حسن التكليف به أو تبركه و قد لا يقتضي المعارضة جهة أخرى في نفس التكليف هذا إذا أريد بالملازمة الواقعية منها».
[6]. کفایة الأصول (طبع آل البیت)، ص: ۲۲۳-۲۲۴«لا يخفى أن الباقي تحت العام بعد تخصيصه بالمنفصل أو كالاستثناء من المتصل لما كان غير معنون بعنوان خاص بل بكل عنوان لم يكن ذاك بعنوان الخاص كان إحراز المشتبه منه بالأصل الموضوعي في غالب الموارد إلا ما شذ ممكنا فبذلك يحكم عليه بحكم العام و إن لم يجز التمسك به بلا كلام ضرورة أنه قلما لا يوجد «2» عنوان يجري فيه أصل ينقح به أنه مما بقي تحته مثلا إذا شك أن امرأة تكون قرشية او غيرها فهي و إن كانت وجدت إما قرشية أو غيرها فلا أصل يحرز أنها قرشية أو غيرها إلا أن أصالة عدم تحقق الانتساب بينها و بين قريش تجدي في تنقيح أنها ممن لا تحيض إلا إلى خمسين».
[7]. محاضرات فی أصول الفقه (طبع موسسة احیاء آثار السید الخوئی)، ج۴، ص: ۳۶۰«هل يمكن إحراز دخول الفرد المشتبه في أفراد العام باجراء الأصل في العدم الأزلي بعد عدم إمكان التمسك بعموم العام بالاضافة إليه؟ فيه قولان. فذهب المحقق صاحب الكفاية (قدس سره) إلى القول الأوّل، وشيخنا الاستاذ (قدس سره) إلى القول الثاني، فهنا نظريتان. والصحيح هو النظرية الأولى دون الثانية».
[8]. حقائق الأصول، ج۱، ص: ۵۰۴« (قوله: قرشية أو غيرها) لأن الوصفين المذكورين من الأوصاف الوجودية التي لا تكون إلا في ظرف وجود موضوعها فقبل وجوده لا حالة لها سابقة ليجري فيها الاستصحاب نعم لو كان المراد من غير القرشية من لم تكن قرشية كان استصحاب عدم كونها قرشية موقوفاً على جريان الاستصحاب في العدم الأزلي».
[9]. العروة الوثقى (المحشى)؛ ج5، ص: 500«و يدلّ نفس هذا التعليق على إناطة الرخصة و الجواز بإحراز ذلك الأمر و عدم جواز الاقتحام عند الشكّ فيه و يكون من المداليل الالتزاميّة العرفيّة و هذا هو الوجه في تسالمهم على أصالة الحرمة في جميع ما كان من هذا القبيل و عليه يبتني انقلاب الأصل في النفوس و الأموال و الفروج في كلّ من الشبهات الموضوعيّة و الحكميّة و كذا أصالة انفعال الماء بملاقاة النجاسة عند الشكّ في العاصم و غير ذلك مما علّق فيه حكم ترخيصي وضعي أو تكليفي على أمر وجودي و ليس شيء من ذلك مبنيّاً على التمسّك بالعموم في الشبهة المصداقيّة و لا على قاعدة المقتضي و المانع. (النائيني)».
[10]. فوائد الاصول ؛ ج3 ؛ ص384«أنّ تعليق الحكم على أمر وجودي يقتضى إحرازه، فمع الشك في تحقق ذلك الأمر الوجوديّ الّذي علق الحكم عليه يبنى ظاهرا على عدم تحققه، لا من جهة استصحاب العدم إذ ربّما لا يكون لذلك الشيء حالة سابقة قابلة للاستصحاب، بل من جهة الملازمة العرفية بين تعليق الحكم على أمر وجودي و بين عدمه عند عدم إحرازه، و هذه الملازمة تستفاد من دليل الحكم و لكن لا ملازمة واقعية، بل ملازمة ظاهرية، أي في مقام العمل يبنى على عدم الحكم مع الشك في وجود ما علّق الحكم عليه».
[11].سوره مائده،آيه 3.
[12]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج27، ص: 335«لأصالة احترام عمل المسلم الذي لم يظهر من فاعله التبرع».
[13]. الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج7، ص: 407، بَابُ أَصْنَافِ الْقُضَاةِ ، ح1«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْقُضَاةُ أَرْبَعَةٌ ثَلَاثَةٌ فِي النَّارِ وَ وَاحِدٌ فِي الْجَنَّةِ رَجُلٌ قَضَى بِجَوْرٍ وَ هُوَ يَعْلَمُ فَهُوَ فِي النَّارِ وَ رَجُلٌ قَضَى بِجَوْرٍ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ فَهُوَ فِي النَّارِ وَ رَجُلٌ قَضَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ فَهُوَ فِي النَّارِ وَ رَجُلٌ قَضَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ يَعْلَمُ فَهُوَ فِي الْجَنَّةِ...»؛ وسائل الشيعة؛ ج27، ص: 22، ح33105- 6.
[14]. وسائل الشيعة؛ ج27، ص: 342، ح33883- 3«جَعْفَرُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ الْمُحَقِّقُ فِي الشَّرَائِعِ عَنِ النَّبِيِّ ص وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الشَّهَادَةِ قَالَ- هَلْ تَرَى الشَّمْسَ عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ».
[15]. تحرير الأحكام الشرعية على مذهب الإمامية (ط - الحديثة)؛ ج1، ص: 36«يحرم الإفتاء بغير علم، و كذا الحكم، قال تعالى: وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ...»؛ مسالك الأفهام إلى آيات الأحكام؛ ج1، ص: 178«و إمّا بالافتراء على اللّه، و ذلك قوله «وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» بالإلحاد في صفاته، و الافتراء عليه، و منه إسناد الأمور الغير الصادرة عنه إليه كالقول بأنّ الحكم في المسئلة كذا مع أنّه ليس كذلك، و يدخل في ذلك الفتوى و القضاء بغير الاستحقاق و هو ظاهر» و مفاتيح الشرائع؛ ج2، ص: 51«الإفتاء عظيم الخطر، كثير الأجر، كبير الفضل، جليل الموقع، لان المفتي وارث الأنبياء عليهم السلام، قال اللّه عز و جل «وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ»...»
[16]. العروة الوثقى (للسيد اليزدي)؛ ج1، ص: 74.
[17]. العروة الوثقى (المحشى)؛ ج1، ص: 151.
[18]. الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة؛ ج1، ص: 136«...ثبوت النجاسة لشيء إنما هو عبارة عن حكم الشارع بأنه نجس و علم المكلف بذلك، و هو خلاف ما عليه جمهور أصحابنا (رضوان الله عليهم) فإنهم حكموا بان النجس إنما هو عبارة عما لاقته النجاسة واقعا و ان لم يعلم به المكلف...».
[19]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج27، ص: 335«لأصالة احترام عمل المسلم الذي لم يظهر من فاعله التبرع».
[20]. فرائد الأصول ؛ ج1 ؛ ص30«هذا كله بالنسبة إلى حكم متعلق القطع وهو الأمر المقطوع به، وأما بالنسبة إلى حكم آخر، فيجوز أن يكون القطع مأخوذا في موضوعه».
[21]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام؛ ج2، ص 149«و إن لم تكن له عادة و كان العمل مما له أجرة فله المطالبة لأنه أبصر بنيته»؛ ص: 76«فالقول قول الدافع لأنه أبصر بنيته»؛ ص: 108«ف القول قول المشتري مع يمينه لأنه أبصر بنيته»؛ ص: 163«فالقول قول الوكيل لأنه أبصر بنيته»؛ ص: 277«فالقول قوله لأنه أبصر بنيته»؛ ج3، ص: 67«و لو قال في هذه أردت واحدة معينة قبل قوله لأنه أبصر بنيته» و ج4، ص: 225«و لو اختلفا فقال بذلتها مع العلم لا بدلا فأنكر الباذل فالقول قول الباذل لأنه أبصر بنيته».