واژه «معروف» به عنوان یک مفهوم کلیدی در متون دینی و فقهی اسلام، نقش محوری در تنظیم روابط اجتماعی و خانوادگی ایفا میکند. این واژه در قرآن کریم در موضوعات مختلفی مانند امر به معروف و نهی از منکر، حقوق زناشویی و طلاق مطرح شده است. بررسی مفهوم «معروف» در احکام فقهی، بهویژه در مراحل مختلف طلاق، نشاندهنده تأثیر آن در حفظ حقوق زنان، مردان و فرزندان است. در این یاداشت، ضمن تحلیل آیات مرتبط با طلاق و تشریح اصطلاح «معروف»، به بررسی کارکرد این مفهوم در مراحل مختلف طلاق پرداخته شده است. این بررسی شامل مواردی مانند رجوع در عدّه، پرداخت متاع معروف، و حقوق نوزاد شیرخوار است. نتایج نشان میدهد که «معروف» به عنوان یک اصل اخلاقی و حقوقی، نقش مهمی در جلوگیری از بیعدالتی و حفظ کرامت افراد در روابط خانواده ایفا میکند. این مقاله با هدف روشنسازی مفهوم «معروف» و کاربردهای آن در نظام حقوقی و اخلاقی اسلام تدوین شده است و وجه تمایز آن با سایر آثاری که در این زمینه نگاشته شده، در این است که در این پژوهش به نقش اختصاصی معروف در مراحل طلاق از دیدگاه مفسران و فقها پرداخته است. [1]
در لغت: معروف اسم مفعول از «عَرَفَ» به معنای شناخته شده است، ماده (ع ر ف) بنابر گفته ابن فارس بر دو معنا دلالت دارد؛ یکی بر پی در پی بودن اجزای شیئی که متصل به هم ردیف شدهاند، و دیگری به معنای سکون و آرامش. معروف از عرف به معنای دوم مشتق شده است، و علت نامگذاری آن سکون نفس به امور شناخته شده است و وحشت و فرار از امور ناشناخته است.[2] راغب هر کار پسندیدهای نزد عقل یا شرع را معروف می داند که در مقابل آن منکر به معنای هر چیزی که عقل یا شرع ناپسند می داند است.[3]
در اصطلاح: در باب امر به معروف و نهی از منکر، محقق در شرائع فعلی را معروف می داند که علاوه بر حسن عقلی، دلیل دیگر از عقلاء یا شرع آن را حسن بداند،[4] علامه طباطبایی در ذیل آیه شریفه «ولهن مثل الذي عليهن بالمعروف وللرجال عليهن درجة»، معروف را چیزی دانسته که مردم آن را بر اساس ذوق برگرفته از زندگی متداولشان می شناسند، و در توضیح آن می گوید: هر چیزی که مطابق فطرت و خلقت سالم است که قهرا مشتمل بر هدایت عقل و شرع است.[5] آیت الله شبیری زنجانی نیز معروف را چیزی می داند که شارع مقدس آن را معروف به شمار آورده باشد که در طلاق غایب معروف را منحصر در انفاق دانسته و در سایر موارد باب طلاق مصداق آن را حقوق زوجیت دانسته است.[6]
در نتیجه می توان گفت در اصطلاح فقهی، این واژه معمولاً در دو معنا به کار میرود:
۱. آنچه عقل و شریعت به آن تأیید میکنند.
۲. آنچه در جامعه به عنوان عرف و رسوم مقبول است.
در آیات مرتبط با طلاق نیز، معروف به هر دو معنا استعمال شده است که بیشتر در معنای اول (تأیید شرعی و عقلی) مصداق پیدا میکند، اما در مواردی مانند متاع معروف، عرف جامعه نیز ملاک عمل قرار میگیرد. که در ادامه مقاله به تفصیل به آن پرداخته می شود.
از میان آیات شریفه مرتبط با طلاق، سه آیه می تواند ناظر به رعایت معروف در مرحله پایانی عده باشد که در ادامه به بررسی هر یک از آنها پرداخته می شود.
اول: «الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ»[7]
(طلاق دو بار است پس از آن به معروف نگاه داشتن است يا به نیکی رها کردن)
و مراد از طلاق در جمله:" الطَّلاقُ مَرَّتانِ ..."، طلاق رجعى است كه شوهر مىتواند در بين عده برگردد،[8] اما در اینکه مراد از «امساک» چیست اختلاف است، قریب به اتفاق مفسرین[9] و فقهای[10] امامیه آن را کنایه از رجوع در عده دانستهاند، به این معنا که شوهر بین رجوع در عده و نگه داشتن همسرش و رها كردن او تا زمان خروج از عده مخیر است. بر طبق این تفسیر، وجه نزول آیه همانطور که مفسرین بیان کردهاند آن است که قانون" عده" و" رجوع" براى اصلاح وضع خانواده و جلوگيرى از جدايى و تفرقه است، ولى بعضى از تازه مسلمانان مطابق دوران جاهليت، از آن سوء استفاده مىكردند، و براى اينكه همسر خود را تحت فشار قرار دهند پى در پى او را طلاق داده و قبل از تمام شدن عده رجوع مىكردند، و به اين وسيله زن را در تنگناى شديدى قرار مىدادند، آيه فوق نازل شد و از اين عمل زشت و ناجوانمردانه جلوگيرى كرد.[11]
در مقابل برخی مانند محقق خوئی فرمودهاند که ظاهر این است که فاء در آیه شریفه برای تفریع است، یعنی بعد از دو بار طلاق دادن، مرد مخيّر است که «امساک بمعروف» کند، یعنی دوباره با زن ازدواج کرده و بدون قصد اضرار او را به همسری خود درآورد یا وی را طلاق ثالث داده.[12]
داوری بین این دو قول با قطع نظر از روایات کمی مشکل است؛ چهاینکه هر کدام مشتمل بر خلاف ظاهری است؛ قائلین قول اول، فراز «امساک بمعروف» را به منزله خبر بعد از خبر گرفتهاند که با ظهور «فاء» در تفریع ناسازگار است، البته برخی از آنان این ظهور را نسبت به «تسریح بإحسان» حفظ کردهاند و آن را به معنای طلاق سوم دانستهاند،[13] ولی نه تنها مشکل خلاف ظاهر را نسبت به «امساک» حل نکردهاند؛ بلکه دو خلاف ظاهر دیگر را نیز مرتکب شدهاند، یکی لزوم استعمال «فاء» در دو معنا، یکبار نسبت به «إمساک» که در معنای عاطفه یا زائده استعمال شده و یکبار نسبت به «تسریح» که به معنای تفریع استعمال شده است، و اما خلاف ظاهر دوم که قول دوم هم به آن مبتلاست، عبارت از این است که ظاهر آیه در امساک بمعروف و تسریح بإحسان اتحاد موضوع در هر دو است، موضوع یا زن مطلقه است یا زن شوهردار، در حالی که دست دوم قائلین به قول اول و آقای خوئی در امساک به معروف زن را مطلقه فرض کردهاند و در تسریح بإحسان آن را شوهردار.
بنابراین با قطع از نظر از روایات، از آیه استفاده نمی شود که مربوط به دوران عده است یا مربوط بعد از جدایی نهایی.
اما با توجه به روایات متعددی که تسریح به احسان را طلاق سوم دانستهاند[14] و همچنین با توجه به تناسب اتحاد موضوع امساک و تسریح، حق این است که آیه مربوط به دوره زوجیت بعد از طلاق دوم است، یعنی بعد از اینکه دو بار طلاق واقع شد و مرد و زن دوباره به زندگی مشترک بازگشتند، مرد یا باید امساک به معروف کند، یعنی با زن زندگی متعارفی را آغاز کند یا تسریح به احسان کند، یعنی اگر قدرت بر زندگی متعارف ندارد او را طلاق سوم دهد. طبق این قول هم «فاء» به ظهور خود باقی است و هم موضوع در امساک و تسریح، متحد است.
نتیجه بحث پیرامون آیه مذکور این شد که طبق بیان اول امساک به معروف مربوط به عده بعد از طلاق اول و دوم است و طبق بیان دوم مربوط به بعد از عده طلاق دوم است و طبق بیان مختار مربوط به آغاز دوران زوجیت بعد از طلاق دوم است که مصداق معروف در هر یک از این اقوال و مراحل متفاوت است.
معروف طبق قول اول به این معناست که مرد در رجوعش قصد باقی ماندن بر زوجیت را داشته باشد، نه اینکه با طلاقها و رجوعهای مکرر، زن را اذیت کند و او را در حالتی برزخی قرار دهد.[15] و طبق قول دوم به این معناست که زن را بدون اینکه قصد ضرر به او داشته باشد زوجه خود نگه دارد که محقق خوئی عدم اضرار را با توجه به دو روایت أبی الصباح کنانی[16] و صحیحه حلبی[17] منحصر به پرداخت نفقه کرده است،[18] یعنی اگر توان پرداخت نفقه را داشته باشد معروف است، و گرنه طلاق دهد. و طبق معنای مختار به این معناست که از جهت عرفی و شرعی زندگی متعارفی را داشته باشد، هم از جهت تأمین نفقه و هم از جهت تمتعات جنسی، لذا اگر این را از توان خود خارج می بیند، باید به این زندگی خاتمه دهد و زن را طلاق دهد تا بیش از این، زن در سختی و تنگنا نباشد.
-------------------
[1] عرب احمدی، محصل مقطع دکتری.
[2] ابن فارس، مقاییس اللغة، ج4، ص281.
[3] راغب، مفردات ألفاظ القرآن، ص561.
[4] حلی، شرائع الاسلام، ج11، ص310.
[5] طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص232.
[6] زنجانی، کتاب نکاح(زنجانی)، ج9، ص2974.
[7] بقره: 229.
[8] طباطبایی، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص233.
[9] برای مثال: همان، مکارم شیرازی، تفسير نمونه، ج2، ص167.
[10] برای مثال: طوسی، الخلاف، ج4، ص445 و راوندی، فقه القرآن (للراوندي)، ج2، ص175.
[11] مکارم شیرازی، تفسير نمونه، ج2، ص167.
[12] خوئی، موسوعة الإمام الخوئي، ج32، ص343.
[13] طباطبایی، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص233.
[14] مانند: راوندی، فقه القرآن (للراوندي)، ج2، ص176 و کلینی، الکافی (ط - الإسلامیة)، ج۶، ص ۶۴و۶۵ و عیاشی، تفسیر العیاشی، ج۱، ص ۱۱۶ و صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص ۵۰۲.
[15] مکارم شیرازی، تفسير نمونه، ج2، ص167.
[16]الکافی (ط - الإسلامیة)، ج۶، ص۱۴۸: عن ابی الصّباح الکنانی عن ابی عبدالله «علیه السلام»: فی امرأة غاب عنها زوجها اربع سنین و لم ینفق علیها و لم تدر احی هو ام میت؟ أیجبر وليّه علی ان یطلقها؟ قال نعم. و ان لم یک له ولی طلقها السلطان، قلت: فان قال الولی: انا انفق علیها قال: فلایجبر علی طلاقها قال قلت أرأیت ان قالت: انا ارید مثل ماترید النساء و لا اصبرو لا اقعد کما انا، قال: لیس لها ذلک ولاکرامة اذا انفق علیها.
[17]الکافی (ط - الإسلامیة)، ج۶، ص۱۴۷: صحیحه الحلبی عن ابی عبدالله(ع): انّه سئل عن المفقود فقال: المفقود اذا مضی له اربع سنین، بعث الوالی او یکتب الی الناحبة التی هو غایب فیها فان لم یوجد له اثر امر الوالی ولیه ان ینفق علیها، فما انفق علیها فهی امرأته، قال: قلت: فانها تقول: فانی ارید ما ترید النساء، قال لیس ذلک لها ولاکرامة، فان لم ینفق علیها ولیه او وکیله امره ان یطلقها فکان علیها طلاقاً واجباً.
[18] خوئی، موسوعة الإمام الخوئي، ج32، ص343 و 344.