در طلاق غیر خلع چنانچه زوجه مهریه را به زوج بخشیده باشد و زوج قبل از مباشرت او را طلاق دهد، زوجه باید نصف قیمت یا مثل مهر را به زوج برگرداند؛ زیرا با ابراء یا هبه، مهر را اتلاف کرده است مهر تبدیل به مثل یا قیمت می شود. در كلمات بسیاری از فقهاء مانند محقق در شرايع[1] حکم طلاق خُلعِ قبل از مباشرت مانند طلاق غير خُلع ذكر شده است، بدین صورتکه اگر زن به وسيلة خُلع تمام مهر را بخشید تا زوج او را طلاق دهد و زوج قبل از مباشرت او را طلاق داد ميتواند برای گرفتن نصف مهر به زوجه مراجعه کند.
شهيد ثاني[2] و به تبع ایشان مرحوم فيض[3] و صاحب جواهر[4] در رجوع زوج به نصف مهر اشکال کردهاند كه به وسيله خلع تمام مهر از ملك زوجه خارج شده است، چطور به وسيله طلاق، نصف مهر از ملک او خارج شود؟ البته اگر زوجه مهر را تلف كرده باشد، تبديل به قيمت ميشود، ولي خلع مانند ابراء و تمليك نيست تا اتلاف بر آن صادق باشد و زوجه ضامن مثل و قیمت آن شود؛ بلكه خلعِ قبل از مباشرت، اگر صحیح باشد باید سبب دو چيز شود؛ یکی اخراج تمام مهر از ملک زوجه و دیگری اخراج نصف آن از ملك او، که اجتماع آن دو در آنِ واحد ممکن نیست.
توضیح اشکال: اگر «مٰا فَرَضْتُمْ» در آیه شریفه «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ»[5] تكويناً تلف شود شاید عقلاء در عالم اعتبار براي آن شيء تالف، ملكيتي فرض كنند که نتيجه آن لزوم پرداخت مثل يا قيمت آن به زوج است، ولي اگر تلف تکوینی صورت نگرفته باشد، و «مٰا فَرَضْتُمْ» به زوج منتقل شده باشد اعتبار ملکیت زوج نسبت به نصف «مٰا فَرَضْتُمْ» مشکل است؛ زیرا «نِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ» در جائي صدق ميكند كه هنوز مهر به کسی منتقل نشده باشد، ولي اگر به ديگري منتقل شد، ديگر نميتوان در عالم اعتبار «نِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ» را براي زوج دانست؛ چون با فرض اينكه تمام مهر براي زوج شده باشد نميتوان اعتبار كرد كه به وسيله طلاق نصف آن هم براي او باشد، اين دو اعتبار با هم جمع نميشود.
جواب مرحوم آقای اراكي از اشكال
جواب اول: همرتبه نبودن ملکیت نصف با ملکیت حاصل از خلع
ملكيتي كه بهوسيله خلع براي زوج حاصل ميشود، با ملكيت نصف در رتبه واحد نيستند؛ زيرا ملکیت نصف بهوسيله طلاق حاصل ميشود، ولی ملکیت ناشی از خلع، عوض طلاق است، نه اینکه حاصل از آن باشد، بدین معنا که: در طلاق خلع، طلاق به منزله مثمني است كه عوض آن، عين مبذول است و روشن است كه ثمن، معلول مثمن نيست و ملكيت طرفين به وسيله عقد حاصل ميشود، پس در اينجا انتقال عوضِ طلاق (مال مبذول)، معلول طلاق نيست و در رتبه متقدم بر طلاق براي زوج حاصل ميشود و در رتبه متأخر، ملكيت نصف مهر به وسيله طلاق حاصل ميشود.
جواب دوم: بطلان طلاق خلع قبل از مباشرت
مرحوم آقاي اراكي در اين بحث اشكالی را مطرح کرده است كه از آن پاسخ نميدهد[6]، ایشان فرموده است که خلع در جائي صحيح است كه اگر طلاق، خلعی نبود، رجعي واقع شود، در حاليكه طلاق قبل از مباشرت بائن است نه رجعي؛ زیرا ادله خلع جائي را می گیرد كه اگر زوجه به بذل رجوع كرد، زوج هم بتواند به زن رجوع كند و اين منحصر به صورت رجعي است.
نقد كلام مرحوم آقای اراكي
در روايات و فتاواي فقهاء رجعي بودن طلاق از شرايط خلع شمرده نشده است، چنانکه شاهدیم طلاق خلع يائسه را با اينكه بائن است صحيح دانستهاند؛ البته در «وسيله»[7] و کتابهای بعدی[8] این مطلب را تذکر دادهاند كه هر چند خلع در طلاق بائن صحيح است، ولي رجوع به بذل مشروط به امكان رجوع زوج از طلاق است، یعنی زوجه موقعي ميتواند به بذل خود رجوع كند كه زوج هم در مقابل بتواند به زوجه مراجعه كند، پس اگر خلعي واقع شد كه بائن بود و مرد نميتوانست به زوجه مراجعه كند، زوجه هم حق رجوع به بذل خود را ندارد. گويا در كلام مرحوم آقاي اراكي بين اين مطلب و اصل طلاق خلعي خلط شده است.
اما جواب اول ايشان هم به شهيد ثاني دقيق نيست؛ زيرا اختلاف رتبه مشكل اجتماع ضدين و اجتماع نقيضين را حل نميكند؛ بلکه اختلاف زمان این مشکل را حل می کند؛ لذا ممکن نیست در آن واحد یک نفر هم كل يك چيز و هم نصف آن را به شرط لا، مالك باشد.
آن بیانی که برای حل اجتماع مطرح کردند نیز، بر فرض صحّتش، به جهت اختلاف زمان مشکل را برطرف می کرد، نه اختلاف رتبه، علاوه بر اینکه ایشان مسأله خلع را از قبیل اجاره دانسته است و چون در باب بيع و اجاره، ملكيت طرفين با عقد ميآيد، برای مالک شدن بذل عوض خلع، نیازی به تحقق خارجی طلاق نیست؛ بلکه به مجرد گفتن «قبلت البذل»، زوج مالک بذل می شود و زوجه در ذمه زوج مالک طلاق می شود، يعني همانطور كه مستأجر در ذمه اجير مالك عمل ميشود، زوجه نيز در ذمه زوج طلاق را مالك ميشود، در اين صورت چون قبل از طلاق، مبذول ملك زوج می شود و طلاق بعد از آن محقق می شود، ميتوان گفت كه ملكيت دو طرف در آن واحد نبوده است، ولي آنچه در خارج مسلم است این است كه مسأله خلع از قبيل جعاله است كه مرد به وسيله طلاق مالك عين مبذول ميشود، لذا هم ملكيت كل و هم ملكيت بعض هر دو معلول طلاق ميشوند و در یک رتبه قرار می گیرند؛ چون طلاق هم منصف است و هم موجب نقل تمام مهر.
نظر آیت الله شبیری در ردّ اشکال
حق این است که از روايات[9] اینگونه استظهار ميشود كه لازم نيست طلاق، بالفعل عين را به شخص منتقل كند؛ بلكه صلاحيت انتقال كافي است، پس اگر شيءای در ملك زوجه بود و طلاق واقع شد، از اين روايات استفاده ميشود كه در صورت موجود بودن عين، نصف خود آن را منتقل ميكند و اگر خود آن موجود نبود، نصف مثل يا قيمت آن منتقل ميشود؛ البته اين روايات راجع به خلع نيستند، ولي لحن آنها چنين نيست كه تعبد خاصي در خصوص مورد باشد؛ لذا به نظر ميرسد كه مسأله خلع هم با همان روايات غير خلع حلّ ميشود.
مختار در ردّ اشکال
استظهاری که از روایات می شود قاصر از این است که مشکل اتحاد رتبه و زمان را حلّ کند؛ زیرا انتقال همه مهر و نصف آن از ملک زوجه همزمان اتفاق می افتد؛ لذا ترجیحی برای خروج تمام مهر از ملک زوجه نیست تا گفته شود که با خروج آن و به تبع موجود نبودنش نوبت به مثل و قیمت می رسد. بنابراین باید گفت مشکل اجتماع در مقام باقی است؛ ولی در هر صورت چه تمام مهر از ملک زوجه خارج شود یا نصف آن، در نصف مهر باید به مثل یا قیمت رجوع کرد؛ در صورت خروج تمام مهر مسأله روشن است که در دیگر چیزی در ملک زوجه نیست و باید برای خروج نصف به مثل و قیمت مراجعه کرد و در صورت خروج نصف مهر، هنگام بذل تمام مهر، نصف آن موجود نیست و باید مثل یا قیمت آن پرداخته شود. [10]
[1] . شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2،ص: 273،«لو أبرأته من الصداق ثم طلقها قبل الدخول رجع بنصفه».
[2] ـ مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج8، ص: 241««و لا يخلو الحكم هنا من إشكال، للفرق بين الهبة..».
[3] . مفاتيح الشرائع، ج2، ص: 279،«لو خلعها به أجمع، فإشكال لوقوع الإبراء و العود دفعة..».
[4] . جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص: 91،«و كذا لو خلعها به أجمع الذي معناه أنه كالإبراء و الهبة...».
[5]. بقره: آیه 237.
[6] ـ آيت اللّه اراكي، كتاب النكاح، ص 626 ـ 627«و ربّما يستشكل فيه- مضافا إلى كون الخلع خاصّا بالمورد الذي...»
[7]. الوسيلة إلى نيل الفضيلة، ص: 332«...و لم يخل إما أطلقا أو قيدت المرأة بالرجوع فيما افتدت و الرجل بالرجوع في بضعها و كلاهما جائز»
[8]. مانند: تحرير الأحكام الشرعية على مذهب الإمامية (ط - الحديثة)؛ ج4، ص: 88«و الأقرب جواز الرّجوع سواء شرطاه بأن قال: فإن رجعت كان لي الرّجوع أو أطلقا» و كفاية الأحكام؛ ج2، ص: 386«و الظاهر أنّ إمكان رجوع المرأة إنّما يكون عند صحّة رجوع الزوج»
[9]. تهذيب الأحكام؛ ج7، ص: 374، ح1513- 76: الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ الْحَسَنِ[9] عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ جَارِيَةً أَوْ تَمَتَّعَ بِهَا ثُمَّ جَعَلَتْهُ مِنْ صَدَاقَهَا فِي حِلٍّ أَ يَجُوزُ لَهُ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا قَبْلَ أَنْ يُعْطِيَهَا شَيْئاً قَالَ نَعَمْ إِذَا جَعَلَتْهُ فِي حِلٍّ فَقَدْ قَبَضَتْهُ مِنْهُ فَإِنْ خَلَّاهَا قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا رَدَّتِ الْمَرْأَةُ عَلَى الزَّوْجِ نِصْفَ الصَّدَاقِ» و الكافي (ط - الإسلامية)، ج6، ص: 107، ح8: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ شِهَابٍ قَالَ: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةً بِأَلْفِ دِرْهَمٍ فَأَدَّاهَا إِلَيْهَا فَوَهَبَتْهَا لَهُ وَ قَالَتْ أَنَا فِيكَ أَرْغَبُ فَطَلَّقَهَا قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا قَالَ يَرْجِعُ عَلَيْهَا بِخَمْسِمِائَةِ دِرْهَمٍ».
[10]. برگرفته از جلسه درس نکاح آیت الله شبیری، جلسه 882-884.