پنجاهمین نشست علمی از سلسله نشست های مدرسه فقهی امام محمدباقر علیه السلام، با موضوع «نقش روایات در تفسیر آیات الاحکام» و ارائه استاد معظم حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای سید محمدجواد شبیری زنجانی در تاریخ سه شنبه ۵ بهمن ماه ۱۴۰۰ برگزار گردید. در ادامه متن کامل بیانات استاد شبیری خواهد آمد:
بحث ارتباط روایات و تفسیر به نحو عام، در کلمات بزرگان مطرح شده است. بحث ما در مورد ارتباط روایات با تفسیر به معنای عام نیست ولی این بحث در بحث ما اثر گذار است. یکسری مباحث اصولی است که در این بحث مؤثر است.
فهرست اینها عبارتند از: آیا خبر واحد در تفسیر آیات معتبر است یا نه؟ مرحوم علامه طباطبائی می فرماید معتبر نیست به این دلیل که مفاد خبر واحد تنجیز و تعذیر است و باید مربوط به عمل باشد بنابراین در جایی که مقصود علم است نه عمل، خبر واحد حجت نیست. مرحوم خویی این بحث را مورد بحث قرار داده اند و به بحث ما ربطی ندارد چون ما در تفسیر آیات الاحکام بحث را دنبال می کنیم و در تفسیر آیات الاحکام بحث عمل است و مقدمه برای عمل است و میتواند حجت باشد.
یک بحث عامی را مرحوم علامه طباطبایی مطرح می کنند که فقط به آن اشاره می کنیم. ایشان معتقد است آیات قرآن بدون روایات نیز قابلیت فهم کامل دارد. در آیه شریفه «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم»[۱] به تناسب این آیه ایشان بحث مفصلی دارد که می خواهد بفرماید تعلیم پیامبر اموری است که مردم می فهمیدند ولی با زحمت میفهمیدند. ایشان فرموده «فالنبي ص إنما يعلم الناس و يبين لهم ما يدل عليه القرآن بنفسه، و يبينه الله سبحانه بكلامه، و يمكن للناس الحصول عليه بالأخرة لأنه (ص) يبين لهم معاني لا طريق إلى فهمها من كلام الله تعالى»[۲] البته این نسخه اشکال چاپی دارد و باید عبارت اینگونه باشد « لا أنه (ص) يبين لهم معاني لا طريق إلى فهمها من كلام الله تعالى»
اینطور معنا کردن آیه شریفه خلاف ظاهر است ولی می توان این آیه را به گونه دیگری بیان کرد که مقصود ایشان برآورده شود و در مورد آیات الاحکام قابل تطبیق باشد. گاهی آیات قرآن می گوید «اقیموا الصلوه» «آتوا الزکاه» اینکه صلات و زکات به چه نحو است را بدون بیان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نمی توان فهمید. «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ» تفصیل بیاناتی است که آیات قرآنی در مقام بیان آنها نبوده اند. کسی نمی گوید تفصیل احکام در قرآن وجود دارد. ممکن است این آیه در مقام مواردی باشد که اصل آن در قرآن آمده ولی ویژگی های آن نیامده باشد نه اینکه آیات قرآن یک اجمالی داشته و روایات میخواهند آن اجمال را برطرف کنند. یک اجمال داریم و یک اهمال؛ اجمال این است که معنای کلام روشن نیست؛ اهمال این است که متکلم در مقام بیان یک جهتی نیست. در مواردی که آیات قرآن در مقام اهمال هستند بگوییم شأن پیامبر رفع ابهام و تفسیر اهمال هایی است که در آیات وارد شده است وگرنه آیات قرآن همه مبین هستند یعنی مجمل نیستند. البته عبارت ایشان این نیست ولی مقصودی که می خواهند به آن برسند همین است.
اینکه تمام شئونات روایات را منحصر کنیم در شأن تبیین نکاتی که قرآن در مقام بیان آن نیست، صحیح نیست.
بعضی مسائل اصولی دیگر وجود دارد که در این بحث مؤثر است مثل بحث اینکه در روایات آمده، روایات را بر کتاب الله عرضه کنید. عرضه روایات بر کتاب الله دو قسم است. یکی در مقام تعارض دو روایت برای ترجیح یکی بر دیگری، که محط نظر نیست. محط نظر روایاتی است که ذاتا می گوید شرط حجیت خبر این است که بر کتاب خدا عرضه شود.
یکی از مباحث قدیمی اصول، این است که آیا تخصیص قرآن به خبر واحد جایز است یا نه؟ به نظر بحث تخصیص کتاب به خبر واحد، خیلی مصداق نداشته باشد با این نکته که آیات قرآن در مقام بیان تفاصیل احکام نیست. آیاتی مثل «اقیموا الصلوة» و «آتوا الزکاة» در مقام بیان نیستند در نتیجه اطلاق لفظی ندارند تا اگر روایتی آمد و خصوصیتی بیان کرد، تقیید آیه باشد بلکه روایات تبیین مواردی است که قرآن در مقام بیان آنها نیستند. البته اینکه ما چطور می توانیم به اطلاقات قرآنی تمسک کنیم، بحث اطلاق مقامی و اطلاق مقامی مجموع ادله و … است که بحثهای اصولی است و باید در جای خودش مورد بحث واقع شود.
حتی اگر قائل به این باشیم که تخصیص کتاب به خبر واحد جایز نیست، هنوز لازم است که در تفسیر آیات به روایات مراجعه کنیم چون در بسیاری از موارد مسأله متواتر است هرچند به نحو تواتر اجمالی. اگر کسی قائل به حجیت خبر در تفسیر بود یا خبر واحد را مخصص قرآن بداند، دایره تمسک او به روایات بیشتر می شود ولی این طور نیست که اگر این مبانی را قبول نکنیم بحث نقش روایات در تفسیر آیات به خصوص آیات الاحکام، مصداق نداشته باشد.
روایات چه تأثیر و نقشی در شناخت آیات دارند.
اولین نکته این است که بعضی از روایات نکات مخفی آیات را بیان میکند. شاید این نکته همان باشد که علامه طباطبائی فرموده که بعضی چیزها را اگر دقت کنیم، از آیات همان استفاده می شود ولی روایات فهم ما از آیات را تسهیل کرده اند. زراره از حضرت سوال کرد که از کدام بخش آیه می توان استفاده کرد که مسح سر باید بعضی از قسمت سر باشد حضرت فرمودند «لِمَكَانِ الْبَاء»[۳]در ادامه همین روایت حضرت میفرماید «ثُمَّ فَسَّرَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِلنَّاس» تعبیر روایت این است که پیامبر صلی الله علیه و آله این را برای مردم بیان کرد ولی مردم به آن توجه نکردند. علاوه بر اینکه از خود آیه استفاده می شود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز آن را بیان کرده است.
دومین نکته این است که شأن نزول آیات خیلی مهم است. شأن نزول را باید از خارج فهمید. بهترین راه فهم شأن نزول روایت است.
در مورد اینکه آیا سعی واجب است یا نه بعضی روایات در این مضمون وارد شده است.
در روایت آمده « عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ السَّعْيِ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ فَرِيضَةٌ أَمْ سُنَّةٌ فَقَالَ فَرِيضَةٌ قُلْتُ أَ وَ لَيْسَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما قَالَ كَانَ ذَلِكَ فِي عُمْرَةِ الْقَضَاءِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص شَرَطَ عَلَيْهِمْ أَنْ يَرْفَعُوا الْأَصْنَامَ مِنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ فَتَشَاغَلَ رَجُلٌ وَ تَرَكَ السَّعْيَ حَتَّى انْقَضَتِ الْأَيَّامُ وَ أُعِيدَتِ الْأَصْنَامُ فَجَاءُوا إِلَيْهِ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ فُلَاناً لَمْ يَسْعَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ قَدْ أُعِيدَتِ الْأَصْنَامُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما أَيْ وَ عَلَيْهِمَا الْأَصْنَام» شبیه مضمون این روایت در مواضع دیگر نیز آمده است. در روایت دیگر آمده است « رُوِيَ عَنْ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَنَّهُمَا قَالا قُلْنَا لِأَبِي جَعْفَرٍ ع مَا تَقُولُ فِي الصَّلَاةِ فِي السَّفَرِ كَيْفَ هِيَ وَ كَمْ هِيَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ فَصَارَ التَّقْصِيرُ فِي السَّفَرِ وَاجِباً كَوُجُوبِ التَّمَامِ فِي الْحَضَرِ قَالا قُلْنَا إِنَّمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ وَ لَمْ يَقُلْ افْعَلُوا فَكَيْفَ أَوْجَبَ ذَلِكَ كَمَا أَوْجَبَ التَّمَامَ فِي الْحَضَرِ فَقَالَ ع أَ وَ لَيْسَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ- فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الطَّوَافَ بِهِمَا وَاجِبٌ مَفْرُوضٌ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذَكَرَهُ فِي كِتَابِهِ وَ صَنَعَهُ نَبِيُّهُ ع»[۴]
مضمون این روایات این است که تعبیر «فَلا جُناحَ عَلَيْهِ» در مقام دفع دخل مقدر است. اصل وجوب مفروغ عنه بوده و این در مقام بیان عدم مانع است، نه در مقام بیان مقتضی، مقتضی مفروغ عنه بوده است و با وجوب سعی صفا و مروه منافاتی ندارد. می خواهد بگوید تصور نکنید که وجود اصنام بر صفا و مروه باعث می شود که صفا و مروه از شعائر الله بودن خارج شود. سعی بین صفا و مروه مشروع است و بین مشروعیت و لزوم ملازمه بوده است. آنها می گفتند نمی شود سعی واجب باشد به خاطر وجود این مانع. آیه می گوید مانع از وجوب نیست و اوامری که پیامبر نسبت به سعی داشتند مانع از أخذ به حکم وجوب سعی نیست.
اینکه شأن نزول آیه چیست خیلی تأثیر دارد که بفهمیم آیه شریفه در مقام بیان استحباب و عدم حرمت است یا در مقام بیان رفع مانع از ادله وجوب است.
نکته دیگر که مهم است مکان نزول آیات است. در روایت آمده « ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْعُمْرَةُ وَاجِبَةٌ عَلَى الْخَلْقِ بِمَنْزِلَةِ الْحَجِ عَلَى مَنِ اسْتَطَاعَ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ- وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ وَ إِنَّمَا نَزَلَتِ الْعُمْرَةُ بِالْمَدِينَة»[۵] تعبیر «انما نزلت العمره بالمدینه» چه چیزی می خواهد بگوید؟
کلمه «أتم» دو معنا دارد. یک معنا این است که چیزی که ناقص است، آن را کامل کنید. یعنی شخصی کاری را شروع کرده می گویید این کاری را که شروع کردی کامل کن. معنای دیگر این است که یک عمل کامل تحویل بده. همانطور که در آیه صوم آمده «وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْل»[۶] اینجا فرض نکرده که شما روزه را شروع کرده اید می گوید صبح که شد شما از حالا باید یک روزه کامل بگیرید.
این روایت ناظر به این است که آیه بعد از شروع عمل نازل نشده، که فرض کرده باشد بعضی افراد، حج ناقص آورده اند و به آنها بخواهد بگوید حج خود را کامل کنید. مفروض نگرفته که حج و عمره ای صورت گرفته چون آیه در مدینه نازل شده، نه در احرام. این آیه در مدینه نازل شده نه در مکه و در تحقق احرام؛ وقتی در مدینه نازل شده، وقتی به شما میگویند «اتموا» اینجا ظهور پیدا می کند در اینکه عمل را کامل انجام دهید.
نکته دیگر در روشن شدن معنای آیه، زمان نزول آیات است که آیا آیه مکی است یا مدنی. بعضی از آیات می گوید «وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاة»[۷] اینها آیاتی هستند که در سالهای مدینه نازل شده اند و یک آیه داریم «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها»[۸]این آیه در سوره توبه است که جزء آخرین صور قرآن است. اینطور که گفته اند این آیه در ماه رمضان سال ۹ هجرت نازل شده و آیه قبل در سال دوم هجرت نازل شده است.
زمان نزول آیات در فهم مفاد آیات دخالت دارد. در روایتی آمده «نَزَلَتِ الزَّكَاةُ وَ لَيْسَ لِلنَّاسِ أَمْوَالٌ وَ إِنَّمَا كَانَتِ الْفِطْرَة»[۹] در هنگامی که «وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاة»[۱۰] نازل شده، مردم مالی نداشتند. مصداق روشن زکات، زکات فطره بوده است.
ما این را در درس فقه بحث کرده ایم که آیا آیه در زمان نزولش انحصار در زکات فطره دارد یا شامل زکات اموال می شود. تعیین زمان آیه مؤثر در فهم آیه است؛ یعنی اینکه بفهمیم آیه «وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاة»[۱۱]مربوط به زمانی است که مردم مال نداشتند. زکات بعضی مصادیقش خصوصی است و بعضی مصادیق آن عمومی است یعنی نوع مردم می توانند آن را بپردازند و مصداق آن زکات فطره است. مصداقی که بعضی مردم می توانند بپردازند زکات اموال است. بنابراین وقتی که «آتوا الزکاه» بدون قید وارد می شود باید آن مصداق عمومی مشمول آن باشد، لازم نیست منحصر باشد ولی باید شامل آن باشد. اینکه در روایت آمده «نَزَلَتِ الزَّكَاةُ وَ لَيْسَ لِلنَّاسِ أَمْوَالٌ وَ إِنَّمَا كَانَتِ الْفِطْرَة» ناظر به این نکته است که زمان نزول آیه «آتوا الزکاه» اقتضا می کند که حتما زکات فطره شامل آن باشد. نمی شود زکات فطره را خارج کنیم و اختصاص به زکات اموال دهیم چرا که زکات اموال تکلیف عمومی نیست.
یکی از عوامل دیگر، ترتیب نزول آیات است. مثلا روایات می گوید سوره نصر آخرین سوره ای است که نازل شده است. اینکه بدانیم ترتیب آیه چه زمان است در فهم آیه اثر گذار است. ترتیب آیات در فهم نسخ اثر گذار است و می توان احتمال نسخ را بررسی کرد. البته یک ترتیب نزول در بین مفسرین وجود دارد که اگر متفق باشند ارزش دارد. مورد دیگر اینکه یک آیه ای در بین آیات متفاوت از بقیه باشد مثلا یک آیه مکی در بین آیات مدنی قرار گیرد.
روایاتی داریم که از آنها ترتیب نزول فهمیده می شود که عمدتا در بحث منسوخ بودن آیات تأثیر دارد. آیات قرآن مفادش روشن است ولی در صورتی قابل عمل است که نسخ نشده باشد. نسخ شدن یا نشدن در خود آیه نیامده و باید از خارج فهمیده شود حال یا از روایات یا از کلمات مفسرین در صورتی که برای ما اطمینان آور باشد. در سوره بقره آمده «وَ الَّذينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ في ما فَعَلْنَ في أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيم»[۱۲] «متاعا الی الحول» عده یکساله را اینجا اثبات می کند. این آیه بوسیله آیه میراث نسخ شده است. بحثش را در کتاب المیراث مفصل بحث کرده ایم که به این آیه چند مفاد نسبت داده اند. یکی اینکه گفتهاند یکسال باید عده نگه دارد. معلوم نیست این آیه ناظر به آن عده یکساله باشد. آن چیزی که در این آیه هست این است که باید تا یکسال به زن نفقه داده شود. نفقه یکساله زن به عهده شوهر بوده است. آیه میراث که سهمی را برای زن مشخص می کند نفقه یکساله ای که واجب بوده را جبران می کند. در تفسیر عیاشی به نسخ شدن این آیه بوسیله آیه میراث اشاره می کند.[۱۳]
فایده دیگر این است که گاهی دو آیه به حسب ظاهر مفادشان مختلف است. در سوره نساء دو جا از کلاله صحبت شده است. «وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُث [۱۴]این آیه در مورد کلاله می گوید برای هر کدام یک ششم ارث ثابت می شود.
در جای دیگر می فرماید «يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم»[۱۵]
دو نکته اینجا وجود دارد یکی اینکه در این آیه فقط در مورد «اخت» حکمی را بیان کرده است و در آیه قبل «له اخ او اخت» است. می فرماید «اخ و اختی» که کلاله باشند سهمیه شان یک ششم است. اینجا در مورد «اخت» سهمیه را نصف بیان کرده است. در آیه قبل فرموده « فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُث» اگر بیشتر از یکی باشند سهمیه شان مساوی است ولی در این آیه می گوید «وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» مرد دو برابر زن ارث می برد.
در این روایت تعیین کرده و فرموده
«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ جَمِيعاً عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع امْرَأَةٌ تَرَكَتْ زَوْجَهَا وَ إِخْوَتَهَا لِأُمِّهَا وَ إِخْوَتَهَا وَ أَخَوَاتِهَا لِأَبِيهَا فَقَالَ لِلزَّوْجِ النِّصْفُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ لِلْإِخْوَةِ مِنَ الْأُمِّ الثُّلُثُ الذَّكَرُ وَ الْأُنْثَى فِيهِ سَوَاءٌ وَ بَقِيَ سَهْمٌ فَهُوَ لِلْإِخْوَةِ وَ الْأَخَوَاتِ مِنَ الْأَبِ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ لِأَنَّ السِّهَامَ لَا تَعُولُ وَ لَا يُنْقَصُ الزَّوْجُ مِنَ النِّصْفِ وَ لَا الْإِخْوَةُ مِنَ الْأُمِّ مِنْ ثُلُثِهِمْ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ- فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِوَ إِنْ كَانَتْ وَاحِدَةٌ فَلَهَا السُّدُسُ وَ الَّذِي عَنَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي قَوْلِهِ- وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ الْإِخْوَةَ وَ الْأَخَوَاتِ مِنَ الْأُمِّ خَاصَّةً وَ قَالَ فِي آخِرِ سُورَةِ النِّسَاءِ يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ يَعْنِي أُخْتاً لِأُمٍّ وَ أَبٍ أَوْ أُخْتاً لِأَبٍ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ … وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَهُمُ الَّذِينَ يُزَادُونَ وَ يُنْقَصُونَ وَ كَذَلِكَ أَوْلَادُهُمُ الَّذِينَ يُزَادُونَ وَ يُنْقَصُونَ وَ لَوْ أَنَّ امْرَأَةً تَرَكَتْ زَوْجَهَا وَ إِخْوَتَهَا لِأُمِّهَا وَ أُخْتَيْهَا لِأَبِيهَا كَانَ لِلزَّوْجِ النِّصْفُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ لِلْإِخْوَةِ مِنْ الْأُمِّ سَهْمَانِ وَ بَقِيَ سَهْمٌ فَهُوَ لِلْأُخْتَيْنِ لِلْأَبِ وَ إِنْ كَانَتْ وَاحِدَةٌ فَهُوَ لَهَا لِأَنَّ الْأُخْتَيْنِ لِأَبٍ لَوْ كَانَتَا أَخَوَيْنِ لِأَبٍ لَمْ يُزَادَا عَلَى مَا بَقِيَ وَ لَوْ كَانَتْ وَاحِدَةٌ أَوْ كَانَ مَكَانَ الْوَاحِدَةِ أَخٌ لَمْ يُزَدْ عَلَى مَا بَقِيَ وَ لَا يُزَادُ أُنْثَى مِنَ الْأَخَوَاتِ وَ لَا مِنَ الْوَلَدِ عَلَى مَا لَوْ كَانَ ذَكَراً لَمْ يُزَدْ عَلَيْهِ»[۱۶]
فرموده است اخوة امی ثلث مال را به ارث می برد، اخ و اخت واحد سهمشان سدس است ولی وقتی متعدد شدند سهمیه شان ثلث است. هر چند در هر دو تعبیر به کلاله شده ولی آنکه در اوائل سوره نساء است مربوط به اخوات امی است و آنکه در اواخر سوره نساء است مربوط به اخوات ابی است. ممکن است با تفکر بتوان به معنای آیه رسید ولی در طول هدایتی که روایت کرده بهتر می توان به این مطلب رسید.
فایده دیگر این است که گاهی اینکه آیه در چه موردی است، از روایات استفاده می شود. در روایت آمده «ثُمَّ اسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ بِوَجْهِكَ وَ لَا تَقَلَّبْ بِوَجْهِكَ عَنِ الْقِبْلَةِ فَتَفْسُدَ صَلَاتُكَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ لِنَبِيِّهِ ص فِي الْفَرِيضَةِ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَه»[۱۷] این روایت می خواهد بگوید که شرطیت وجوب قبله برای نماز واجب است و در نماز مستحب قبله شرط نیست. گاهی قیدی در آیه به صراحت ذکر نشده ولی از روایت فهمیده می شود که این قید، وجود دارد.
فایده دیگر اینکه گاهی مخالفین تفسیرهایی نسبت به آیات داشته اند و روایات در مقام بیان رد آن تفسیر است. مثلا در روایت آمده
«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً قَالَ مُوجَباً إِنَّمَا يَعْنِي بِذَلِكَ وُجُوبَهَا عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ لَوْ كَانَتْ كَمَا يَقُولُونَ لَهَلَكَ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ حِينَ أَخَّرَ الصَّلَاةَ حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ لِأَنَّهُ لَوْ صَلَّاهَا قَبْلَ أَنْ تَغِيبَ كَانَ وَقْتاً لَيْسَ صَلَاةٌ أَطْوَلَ وَقْتاً مِنَ الْعَصْر»[۱۸]
اهل تسنن، «موقوتا» را به معنای موقت دار بودن و زمان مضیق داشتن معنا کرده اند. بعضی اهل تسنن نماز اول وقت را واجب می دانند یا اینکه می گویند حتما باید در مسجد خوانده شود. این روایت در مقام رد این مطلب است و می فرماید مراد از کتاب موقوت، وجوب نماز است و استدلال به داستان حضرت سلیمان می کند که نمازش به تأخیر افتاد، تأخیر نماز موجب بطلان آن نمی شود.
این مطلب در روایت دیگر نیز آمده «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ وَ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ اسْمُهُ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً قَالَ يَعْنِي مَفْرُوضاً وَ لَيْسَ يَعْنِي وَقْتَ فَوْتِهَا»[۱۹]
در بعضی روایات، اهل الذکر را ائمه علیهم السلام معرفی می کند و می گوید مراد علمای یهود نیست. در ذیل بعضی از این روایات می گویند اگر سراغ آنها بروید، شما را به دین خودشان می خوانند پس مراد آنها نیستند.
فایده دیگر تعمیم آیات است. اصل نزول بعضی آیات در مورد خاصی بوده مثل آیه امر به صلات قصر که مربوط به صلات خوف است. صلات قصر در مورد مجاهد مسافر است و نمازی که آنجا دستور داده نماز مسافر است. ولی از روایات استفاده می شود این آیه اختصاص به آن مورد نداشته و مربوط به همه مسافرین است. این بحث تعمیم آیه، از مورد نزول است.
بحث مفصلی در روایات داریم به نام «جری» که می گویند شأن نزول بعضی آیات یک مورد است ولی به موارد دیگر نیز سرایت می کند. مثلا آیه تطهیر در مورد خمسه مطهره است ولی در مورد سایر ائمه جریان پیدا کرده است. «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا»[۲۰] «ال» در «البیت» برای عهد است. «بیت» یعنی اتاق – «بیت» با «دار» فرق دارد. «بیت» به معنای اتاق است و «دار» به معنای «خانه» است – در اتاقی پیامبر صلی الله علیه و آله پنج تن را تحت کسایی قرارداده بودهاند. «ال» عهد حضوری است یعنی آن اتاقی که تحت کساء بودند. بعدا اهل بیت به مطلق معصومین علیهم السلام تسری پیدا کرده است.
آیه دیگر «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ .خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليم»[۲۱] است. مرجع ضمیر در «اموالهم» کلمه « آخَرُونَ » است ولی حکم اخذ زکات اختصاصی به آنها ندارد. اصل داستان از این قرار است که عدهای بوده اند که از جنگ اباء داشته اند، بعد پشیمان شدند و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند هرچقدر می خواهید از این مال بردارید. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند هنوز در این زمینه چیزی بیان نشده و بعد این آیه نازل شد. مراد از زکات، زکات اموال است و این داستان منشأ شده بود برای دستور ابلاغ زکات اموال و تعمیم دارد. خیلی مهم است که معنای اصلی و تعمیمی آیه را بفهمیم.
فایده دیگر بیان بطن آیه است. «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ»[۲۲] دو دسته روایات ذیل این آیه داریم. یک دسته روایات اولوا الارحام را به مسأله امامت مرتبط کرده و فرموده امامت به حضرت علی علیه السلام منتقل میشود. از طرف دیگر روایات متعدد دیگری داریم که میگوید در رابطه با ارث است. در روایت آمده « يَا ابْنَ أَبِي قُحَافَةَ أَ فِي كِتَابِ اللَّهِ تَرِثُ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثُ أَبِي لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيًّا أَ فَعَلَى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتَابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ إِذْ يَقُولُ وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قَالَ فِيمَا اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا إِذْ قَالَ- فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ قَالَ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّه»[۲۳]
معنای اینکه مراد امامت باشد معنای بطنی آیه است. یکی از بحث های مهم، روایات تفسیری ای است که در مقام بیان بطن آیه است.
فایده متفرق دیگری هست که مثلا در روایت آمده «إِنَّمَا عَنَى بِإِقَامَةِ الصَّلَاةِ طُولَ اللَّبْثِ فِي الرُّكُوعِ وَ السُّجُود»[۲۴] مراد از «اقیموا الصلوه» این است که رکوع و سجود او شایسته باشد.
بسیاری از روایات الهام بخش یکسری معانی است که وقتی روایت را می خوانید در قرائت قرآن دقت می کنید و از آیات معانی ای را استخراج می کنید که با روایات تطبیق می کند. مثلا در آیه «الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسان»[۲۵] در مورد «فامساک بمعروف او تسریح باحسان» مفصل بحث کرده ایم و فهم خود را گفته ایم.
بعضی روایات وجود دارد که بعضی مشکلاتی که ائمه علیهم السلام در تفسیر آیات داشتند را بیان می کند. در روایت آمده «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ مَعْمَرِ بْنِ يَحْيَى قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَمَّا يَرْوِي النَّاسُ عَنْ عَلِيٍّ ع فِي أَشْيَاءَ مِنَ الْفُرُوجِ لَمْ يَكُنْ يَأْمُرُ بِهَا وَ لَا يَنْهَى عَنْهَا إِلَّا أَنَّهُ يَنْهَى عَنْهَا نَفْسَهُ وَ وُلْدَهُ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ يَكُونُ ذَلِكَ قَالَ قَدْ أَحَلَّتْهَا آيَةٌ وَ حَرَّمَتْهَا آيَةٌ أُخْرَى قُلْتُ فَهَلْ يَصِيرُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ إِحْدَاهُمَا قَدْ نَسَخَتِ الْأُخْرَى أَوْ هُمَا مُحْكَمَتَانِ جَمِيعاً أَوْ يَنْبَغِي أَنْ يُعْمَلَ بِهِمَا فَقَالَ قَدْ بَيَّنَ لَكُمْ إِذْ نَهَى نَفْسَهُ وَ وُلْدَهُ قُلْتُ مَا مَنَعَهُ أَنْ يُبَيِّنَ ذَلِكَ لِلنَّاسِ فَقَالَ خَشِيَ أَنْ لَا يُطَاعَ وَ لَوْ أَنَّ عَلِيّاً ع ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَ الْحَقَّ كُلَّه»[۲۶]
یکسری دستوراتی بوده که حضرت امیر علیه السلام خودشان و فرزندانشان انجام می دادند و به دیگران آن را نمی گفتند. ذیل روایت می فرماید حضرت با نهی ای که فرزندانشان را می کردند بالکنایه مردم را نهی کرده اند. سائل می پرسد چرا حضرت مستقیم دستور نمی دادند؟ حضرت در پاسخ می فرمایند امکان این که بتوانند صریحا آیات قرآن را تفسیر کنند نبوده و با اشاره و کنایه مطرح می کردند به خاطر جو تقیه ای که در جامعه بوده است.
فضای اختناق تقیه ای در آن زمان بوده به گونه ای که در جنگ صفین پنجاه نفر نبودند که ایشان را امام بدانند. اصحاب حضرت، ایشان را خلیفه چهارم میدانستند. در جنگ صفین یکی از لشکر امیرالمومنین علیه السلام حضور داشت و یکی از لشکر معاویه. عبدالله بن عمر افتخار کرد که در لشکر ما «الطیب ابن الطیب» یعنی محمد بن ابی بکر وجود دارد؛ در حالی که در رجال کشی آمده محمد بن ابی بکر کسی است که آمد خدمت امیرالمومنین علیه السلام و گفت می خواهم بیعت مجدد کنم و گفت «أَشْهَدُ أَنَّكَ إِمَامٌ مُفْتَرَضٌ طَاعَتُكَ وَ أَنَّ أَبِي فِي النَّارِ»[۲۷] محمد بن ابی بکر که اینطور شهادت میدهد، در لشکر خود حضرت می گویند «لنا الطیب ابن الطیب»
نکته مهمی که باید ضمیمه شود این است که مراجعه به روایات اهل بیت علیهم السلام باید با اسناد باشد. ما دچار دو جریان افراطی و تفریطی هستیم. بعضی در تفسیر آیات قرآن به روایات مراجعه نمی کنند یا حداکثر به عنوان مؤید مراجعه می کنند و بعضی تا یک روایت می بیینند با همان یک روایت شروع به تفسیر آیه می کنند و به بررسی سندی آن نمیپردازند. مثلا عالمی در تفسیر آیه «أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالين»[۲۸] روایتی آورد که مراد از «عالین» در این آیه، خمسه مطهره است «عَنَى مِنْ هَؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ الْمَكْتُوبَةِ أَسْمَاؤُهُمْ فِي سُرَادِقِ الْعَرْشِ فَنَحْنُ بَابُ اللَّهِ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ بِنَا يَهْتَدِي الْمُهْتَدِي فَمَنْ أَحَبَّنَا أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ أَسْكَنَهُ جَنَّتَهُ وَ مَنْ أَبْغَضَنَا أَبْغَضَهُ اللَّهُ وَ أَسْكَنَهُ نَارَهُ وَ لَا يُحِبُّنَا إِلَّا مَنْ طَابَ مَوْلِدُهُ»[۲۹]
شبیه این را نیز شخص منبری می گفت بعد روایتی را خواند به این مضمون و روایتی آورد که مراد از «عالین» در این آیه، خمسه مطهره است یعنی به شیطان گفت اینکه بر حضرت آدم سجده نمی کنی، استکبار ورزیدی یا اینکه جزء خمسه مطهره هستی که مقامشان بالاتر از این است که بر حضرت آدم سجده کنند» ولی روایتی که خوانده بود در هیچ کتاب حدیثی معتبر وجود نداشت. سند روایتی که نقل کرد این است: «مَا رَوَاهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ بَابَوَيْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْقَوَارِيرِيِّ عَنْ أَبِي الْحُسَيْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ ثَوِيَّةَ[تَوْبَةَ]عَنْ زِيَادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبُكَائِيِعَنْ سُلَيْمَانَ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ»[۳۰]
این دو راوی در سند «الْحَسَنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْقَوَارِيرِيِّ عَنْ أَبِي الْحُسَيْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ» شناخته شده نیستند. بقیه روات شناخته شده هستند ولی وثاقت آنها باید بررسی شود. کلمه «عالین» در آیات قرآن به معنای بلند مرتبه نیست بلکه به معنای تکبر است. در مورد فرعون آمده «وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ»[۳۱] تعبیر استکبار نیز در آیات دیگر در مورد فرعون به کار رفته است.
پس اینطور نیست که با صرف دیدن یک روایت بتوان قرآن را تفسیر کرد. روایت را از جهت سندی و دلالی باید بررسی کرد و رابطه آن را با آیات دیگر مدنظر قرار داد. برخورد ما با روایات در تفسیر قرآن باید برخورد محققانه باشد نه برخورد از روی احساسات.
سوال: آیا این دیدگاه درست است که می گوید اول سراغ قرآن برویم و قرآن محوری باشیم و چهارچوبی را تشکیل دهیم و ارکان را از آیات بگیریم و ساماندهی کنیم بعد در این فضا سراغ روایات برویم؟
جواب: این نظریه صحیح نیست. محور تحقیقات ما حدیث ثقلین است که کتاب و سنت در کنار هم هستند اینها در عرض هم هستند. «لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض»[۳۲] از این تعبیر عرضیت فهمیده می شود.
سوال: فرمودید مراد از بیت در «اهل البیت» خانه خاصی بوده که خسمه مطهره در آن بوده است. در روایت ثقلین حضرت فرمودند «عترتی اهل بیتی» که اهل بیت را استناد به خودشان دادند نه آن اتاق.
جواب: اینها با هم منافات ندارد. در ادامه اهل بیت یک معنای تعینی پیدا کرده بوده و وقتی می گفتند اهل بیت، مراد سایر معصومین نیز بوده است. بعدا اهل بیت به عنوان ترکیب، یک معنای مشخص پیدا کرده بوده است.
سوال: اینکه فرمودید حجیت خبر به معنای معذریت و منجزیت است، اینکه در غیر از آیات الاحکام روایات را به کار میبریم چطور توجیه می شود؟
جواب: این مطلب را قبول نداریم. در جواز اسناد لازم نیست آثاری باشد که برای نفس علم هست، علم اثری دارد به نام جواز اخبار، خبر واحد هم آثار طریقی علم را حجت می کند و هم آثار موضوعی علم را. این بحث باید در اصول پیگیری شود در بحث قیام امارات مقام علم موضوعی.
سوال: می توان گفت اعتقاد خودش یک عمل جوانحی است؟
جواب: اینکه اعتقاد به چه معناست مراحلی دارد. اعتقاد چند مرحله دارد یکی اعتقادی است که لازمه علم است و یک اعتقادی است که لازمه علم نیست.
سوال: روایتی از تفسیر عیاشی خواندید؛ شما آن را قبول دارید؟
جواب: تفسیر عیاشی بسیار تفسیر خوبی است ولی متأسفانه سند ندارد. طبیعتا در صورتی می توان به عبارت های آن تمسک کرد که اطمینان آور باشد. حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی دام ظله-ذیل حدیث لاضرر- می فرمودند بعضی روایاتی که در تفسیر عیاشی وارد شده همانها در کافی وارد شده ولی متن عیاشی بهتر است و این نشان می دهد که ایشان به نسخ معتبرتری از منابع دسترسی داشته و از همینجا گاهی تفسیر عیاشی می تواند با توجه به روایت معتبری که در کافی است اعتبار پیدا کند و خصوصیات اختلافی ای که تفسیری عیاشی دارد که داعی بر کذب آن وجود ندارد معتبر باشد و حتی بر کافی مقدم شود. ایشان می فرمودند گاهی روایات ضعیف با روایات معتبر تصحیح می شوند و معتبر میشوند و حتی روایات ضعیف، معارض روایات معتبر می شوند. تفسیر عیاشی می تواند اعتبارش با مجموعه قرائن معتبر شود یا اینکه همین روایت در جای دیگری وارد شده باشد و سند آن بتواند روایت تفسیر عیاشی را معتبر کند و در اختلاف ضبط ها، ضبط تفسیر عیاشی را مقدم بداریم.
سوال: قطعی الصدور بودن قرآن و ظنی الصدور بودن روایات ضرری وارد نمی کند.
جواب: خیر. این بحث را در مورد اینکه آیا خبر واحد می تواند قرآن را تخصیص بزند مطرح کرده اند و جواب داده اند. خبر واحد هرچند ظنی الصدور است ولی ادله قطعی بر اعتبار آن وجود دارد و از جهت اعتبار بین خبر واحد و کتاب تفاوتی نیست.
سوال: تفسیر نعمانی یا رساله ناسخ و منسوخ سعد بن عبدالله را چه قدر می توان از آنها در اینجا استفاده کرد؟
جواب: در مورد تفسیر نعمانی در مقاله نعمانی مفصل بحث کرده ام و همچنین رساله سعد بن عبدالله. اجمالا اینها فی نفسه اعتبار ذاتی ندارند. اینها را باید به عنوان ماده خام برای ایجاد اطمینان استفاده کرد. سعد بن عبدالله مرسله است و تفسیر نعمانی مشکلات سندی دارد. خیلی از این موارد را به عنوان دیدگاه های سعد بن عبدالله و نعمانی می توان استفاده کرد البته دیدگاه هایی که ریشه در روایات دارد ولی الزاما به معنای روایات معتبر نیست.
**********************************
پاورقیها:
[۱] سوره نحل، آيه ۴۴.
[۲] المیزان فی تفسیر القرآن، السید محمد حسین الطباطبائی، ج۳، ص۸۵.
[۳] علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۷۹.
[۴] من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۴، ص۴۳۴.
[۵] الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج۴، ص۲۶۵.
[۶] سوره بقره، آيه ۱۸۷.
[۷] سوره بقره، آيه ۴۳.
[۸] سوره توبه، آيه ۱۰۳.
[۹] من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۲، ص۱۸۰.
[۱۰] سوره بقره، آيه ۴۳.
[۱۱] سوره بقره، آيه ۴۳.
[۱۲] سوره بقره، آيه ۲۴۰.
[۱۳] تفسیر العیاشی، محمد بن مسعود العیاشی، ج۱، ص۱۲۹.
[۱۴] سوره نساء، آيه ۱۲.
[۱۵] سوره نساء، آيه ۱۷۶.
[۱۶] الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج۷، ص۱۰۱.
[۱۷] من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۷۸.
[۱۸] علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۲، ص۶۰۵.
[۱۹] الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج۳، ص۲۹۴.
[۲۰] سوره احزاب، آيه ۳۳.
[۲۱] سوره توبه، آيه ۱۰۳و۱۰۲.
[۲۲] سوره انفال، آيه ۷۵.
[۲۳] احتجاج، احمد بن علی طبرسی، ج۱، ص۱۰۲.
[۲۴] بحار الانوار، محمّد باقر المجلسی (العلامة المجلسی)، ج۸۱، ص۲۲۳.
[۲۵] سوره بقره، آيه ۲۲۳.
[۲۶] الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج۵، ص۵۵۶.
[۲۷] اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۸۲.
[۲۸] سوره ص ، آيه ۷۵.
[۲۹] فضائل الشیعه،ابن بابویه، محمد بن علی، ص۸.
[۳۰] تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة،شرف الدین الاستر آبادی، السید علی، ط- مؤسسة النشر الإسلامي، ج۱، ص۴۹۷.
[۳۱] سوره یونس، آيه ۸۳.
[۳۲] الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج۲، ص۴۱۵.