آنچه در ادامه میآید متن کامل بیانات آیتالله العظمی شبیری زنجانی درباره والد معظمشان مرحوم حاج سید احمد زنجانی است که به مناسبت سالگرد ارتحال ایشان ایراد و در شماره 341 نشریه حریم امام منتشر شده است.
اگر ممکن است مرحوم والدتان را معرفی فرمایید.
مرحوم والدم رضوان الله تعالی علیه در روز چهارم صفر سال 1308 ه.ق به وقت ظهر در زنجان متولد شد. پدر ایشان مرحوم سید عنایت الله در یکی از دههای اطراف زنجان متولد شده بود و بعد به شهر زنجان رفت و در آنجا متأهل شد و مرحوم پدربزرگم از عبّاد و افراد کم نظری به لحاظ عبادت و سلامت نفس بود. در زنجان درس مرحوم ملا قربانعلی شرکت میکرد. علاوه بر آن در دستگاه قفضای مرحوم ملا قربانعلی از عدول محکمه به شمار میآمد و شهادت ایشان مسموع بود. یکی از امتیازهای مرحوم والد تقوا و سلامت نفس کم نظیر بود ایشان بود.
مرحوم والد قصهای را نقل کرده که بد نیست در اینجا عرض کنم. ایشان میگفت سرمای زنجان در فصل زمستان بسیار مشهور بود؛ به طوری که وقتی با آب گرم وضو میگرفتیم پس از چند دقیقه همان آب در اتاق یخ میزد. دیوار منزل هم که به کوچه بیرون متصل بود یخ میزد. گاهی که سرما شدید میشد دیوارهای وسط منزل هم یخ میزدند. تا به این حد سرما در زنجان شدید بود. در سنه 36 ق که قحطی آمد، دو نفر اطلاع پیدا کردند که مقداری گندم( حدود 100 کیلوگرم) در منزل ما هست. یک نفر از اشنایان آن گندمها را مرحوم والدم امانت گذاشته بود تا حفظش کند؛ چون به هر حال نگه داشتن گندم در آن موقع دشوار بود. بعد از یک سال که گندم را حفظ کردند، سه من گندم مزد حفاظت از گندم را به مرحوم والدم دادند. یکی از منصوبین والد گفته بود اگر من سه من گندم داشتم، از این فقر و نداری نجات پیدا میکردم. والدم هر سه من را به او داد. به هر حال در طول مدت قحطی و گرانی دو نفر اطلاع پیدا میکنند که در منزل والد گندم وجود دارد. به فکر میافتند که بیایند و این گندم را تصاحب کنند. منتظر میشوند تا اهل منزل در شب بخوابند و بیایند و گندم را ببرند. مدتی طول میکشد تا مطمئن شوند همه خوابیدهاند. پس از چندی عموی ما برای استراحت به منزل میآید. آنها هم منتظر میمانند تا بخوابد. پس از آن مرحوم والد مشغول مطالعه میشود و این مطالعه قدری طول میکشد. به طوری که آن دو نفر از انتظار خسته میشوند. پس از چند ساعت که یقین کردند والدم خوابش برده، دست به کار میشوند. در همین حین مرحوم جدّ ما برای تجدید وضو جهت تهجّد تا حوض حیات میآید و آنها یقین میکنند که نمیتوانند از این خانه هیچ چیزی ببرند.
غرض اینکه مرحوم والدم و مرحوم جد ما از نظر عبادی انسانهای بسیار ممتاز و کم نظیری بودند و سلامت نفس بالایی داشتند. هیچگاه هم به خاطر مال و منال دنیوی غصه نمیخوردند.
از مرحوم والدم شنیدم که در دوره قاجار همه امور دست روحانیون بود؛ با این حال اغلب روحانیون در پی امور دنیوی نبودند. تصور اینکه کسی به خاطر امور دنیا غصه بخورد، برایشان نامفهوم بود. تا اینکه رضاخان بر سر کار آمد و شرایط بر روحانیون سختتر شد. مرحوم والد در میان بازاریان نفوذ داشت و در دوره رضاخان در اعتصاب بازاریان نقش داشت. در میان طلبهها هم از جایگاه ویژهای برخوردار بود.
در چه سالی به قم مهاجرت کردند و علت آن چه بود؟
ایشان در سال 1336 قمری به قم تشریف آورد و سه ماه بعد از آن من به دنیا آمد. شرایطی پیش آمد و از زنجان دل زده شد. وقتی خبر آمد که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در قم حوزه علمیه را تأسیس کرده، تصمیم میگیرد به قم هجرت کند. خانمی به نام احتجاب السلطنة هم بانی مخارج ایشان میشود. هر ساله چند کیسه گندم را میفروخت که هر ماه حدود بیست تومان میشد و برای مرحوم والد ما میفرستاد. در آن زمان شهریه هر طبله حدود سه تومان بود و بیست تومان رقم قابل توجهی به حساب میآمد. به همین خاطر مرحوم والد به مدت دو سال شهریه نمیگرفت. بعد از دو سال از مرحوم شیخ عبدالکریم حائری هر ماه ده تومان و ده تومان هم از جای دیگر میگرفت و با همان بیست تومان مخارج خود را میگذراند.
با حضرت امام خمنینی از چه زمانی و چگونه آشنا شدند و تا چه حد با همدیگر صمیمی بودند؟
ایشان در قم با طلبههای فاضل و ممتازی آشنا شد؛ از جمله مرحوم حضرت امام. ایشان از همه افراد دیگر با مرحوم والدم صمیمیتر بود. در منزل هر وقت گفته میشد که رفقا قرار است به منزل ما بیایند میدانستیم منظورشان حاج آقا روح الله است. یکی از همشیرههای ما که حدود سه سال سن داشت خیال میکرد «حاج آقا روح الله» یعنی کسی که معمم باشد. اغلب به مرحوم والد میگفت: «امروز چند تا روح الله دیدم!» یک بار که دید طلبهها از درس شیخ عبدالکریم خارج شدند، گفت: «تمام اینها حاج آقا روح الله هستند.» از بس که مرحوم ما در منزل تعبیر «حاج آقا روح الله» را به کار میبرد همشیره سه ساله ما یاد گرفته بود.
هر دو این بزرگواران، یعنی مرحوم والدم و مرحوم حضرت امام دو ویژگی مشترک داشتند؛ یکی اینکه بسیار مقیّدی به عبادت بودند و دوم اینکه خشک مقدس نبودند. هر دو هم شوخ طبع بودند.
یک بار مرحوم امام از جمع دوستان خود خواست که جمعی را که اهل ذوق باشند تشکیل بدهند و در جمع غیبتی صورت نگیرد. پیدا کردن چنین افرادی مشکل بود. مرحوم آیتالله حاج میرزا عبدالله مجتهدی تبریزی مرحوم والدم را به حضرت امام پیشنهاد داد. مرحوم والد به تازگی به قم آمده بود. حضرت امام وقتی ایشان را دید، گفت: «آقای سید احمد زنجانی هم بزرگتر از ما است و هم به ظاهر چندان اهل شوخی نیست.» مرحوم آقای مجتهدی به امام گفت که اینطور نیست. در همان جلسه دیدار اول، امام متوجه شد که سید احمد زنجانی همان شخصی است که میخواهد. با همدیگر شوخی کردند و رفته رفته دوست و صمیمی شدند. معمولا در اغلب سفرها همراه هم بودند و با همدیگر بحث علمی میکردند. حتی میان آنان نامههایی رد و بدل میشد.
وقتی حضرت امام را به زندان قیطریه بردند، مرحوم والدم نامهای برای ایشان نوشت. این نامه را چندی پیش یافتم و مجددا خواندم. تعبیری در آن بود که برای شما نقل میکنم: «اخیرا شعری را شنیدم و میخواهم آن را به خرج شما بگذارم... . در سینه دلم گم شد و تهمت به که بندم؛ غیر از تو در این خانه کسی راه ندارد».
در نامهای دیگر وقتی مرحوم حضرت امام در تبعید نجف به سر میبرد، برای ایشان نوشت: «گرفتاری و ابتلا به دنیا دوستان را از یاد یکدیگر برده است. اکنون که از کسالت جنابعالی اطلاع پیدا کردهام خواستم چند کلمهای تقدیم بدارم و تا اندازهای انجام وظیفه کرده باشم. این جانب نیز با حوادث دوران پیری دست به گریبانم و نفسهای آخر را با گرفتاری داخل و خارج میکشم. از جنابعالی درخواست دعا برای حسن عاقبت دارم.»
پس از فوت مرحوم والد، حضرت امام نامهای برای بنده مرقوم داشت. در قسمتی از آن نامه چنین آمده است: «هیچ میل نداشتم اولین مکتوب من به شما درباره این مصیبت بزرگ باشد. از مرحوم مغفور معظم له خاطرات زیادی دارم که فراموش شدنی نیست. ایامی که با ایشان گذراندم، از بهترین سنین عمرم بود. اکنون ایشان به لقاء الله شتافتند و ...». امام در انتهای نامه اظهار لطفی هم به من فرمود.
قضیهای را هم از امام و هم از مرحوم والد شنیدم و آن این بود که صد روز کامل صبحها بین الطلوعین از منزلشان تا آخر خیابان صفائیه قدم میزدند، چایی صبح را هم همان جا با هم میل میکردند. یک بار از مرحوم امام شنیدم که فرمود: «چند وقتی مبتلا به کمر درد شدم و این قدم زدن صد روزه با مرحوم والدتان کمردردم را رفع کرد.» گاهی برخی دیگر از رفقایشان هم در این قدم زدن به آنان ملحق میشدند. هر دو نسبت به همدیگر اعتقاد خاصی داشتند. مرحوم امام مقید بود که نماز ظهر و عصر را با والدم در مدرسه فیضیه و مغرب و عشا را با مرحوم آیتالله حاج سید محمد تقی خوانساری بخواند.
مهمترین فعالیت مرحوم والد شما در قم چه بود؟
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حاوری از حوزه علمیه پس از خودش مأیوس بود. عموم اشخاص هم از این نظر امیدی نداشتند. فقط شخصیت حاج شیخ توانسته بود که با درایت خاصی حوزه را تأسیس و اداره کند. همه معتقد بودند که اگر حاج شیخ از دنیا برود، اساس حوزه هم از بین میرود.
مرحوم والدم میگفت: «پس از رحلت حاج شیخ استخاره کردم که برای ادامه تحصیل به کجا بروم؟ به زنجان نزد مرحوم حاج سید محمد زنجانی(پدر حضرات آیات حاج سید رضا و حاج سید ابوالفضل زنجانی) رفتم. در این باره از ایشان مشورتی خواستم. به من گفت که برای ماندن در قم استخاره نکردید؟ من گفتم که از قم مأیوس شدم. به من گفت مأیوس نباشید. خوب است برای ماندن در قم استخاره کنید. استخاره کردم و این آیه آمد: «أقیموا الدین و لا تتفرّقوا» این آیه همه چیز را برای ما روشن کرد.
مرحوم حاج شیخ در ذیقعده 1355 قمری وفات کرد. همگان میگفتند اگر ماه محرم و رمضان بگذرد و از ناحیه حکومت اقدامی برای از بین بردن حوزه انجام نشود، حوزه به قوت خودش باقی میماند. مرحوم والد هم بنا گذاشت تا ماه شعبان 1356 قمری اگر خبری نشود، رفقای خودش را مطلع کند و جلساتی را تشکیل بدهد. سلسله جلسات ماه شعبان ایشان تا انتهای دوره حیاتش ادامه داشت و حتی در اواخر که کسالت پیدا کرد، در ماه شعبان از من درباره ادامه تشکیل جلسات میپرسید. این جلسات هنوز به صورت سالانه ادامه دارد و امسال سال آن برگزار شد.
کدامیک از بزرگان در این جلسات شرکت میکردند؟
از جمله افرادی که در این جلسات شرکت میکردند، میتوان به حضرت امام، و حضرات آیات حاج میرزا عبدالله مجتهدی، حاج سید احمد لواسانی، حاج سید محمد صادق لواسانی، حاج شیخ عبدالحسین فقیهی، حاج شیخ نصر الله خلخالی، حاج ریحان الله نخعی و حاج شیخ عباس تهرانی اشاره کرد.
خود شما با مرحوم امام دیدار داشتید؟
بار اول که مرحوم امام دستگیر شد، پس از آزادی و برگشت به قم به دیدار حضرات آقایان آیتالله گلپایگانی، آیتالله مرعشی نجفی ، آیتالله شریعتمداری و آیتالله اراکی رفت. در نوبت دوم به دیدار آیتالله شیخ مرتضی حائری، آیتالله سلطانی، آیتالله منتظری و بنده آمد. دیدار ایشان با بنده به حساب مرحوم والدم بود؛ چون سن من در آن موقع ایجاب نمیکرد. وقتی به منزل ما تشریف آورد، به من فرمود: «در هر حادثهای به یاد مرحوم والد شما میافتم. خاطرات فراوانی داشتیم و بهترین سنین عمرم را با هم گذراندیم.»
ارتباط ایشان با آیتالله حجت کوهکمرهای در چه زمینهای بود؟
مرحوم آیتالله حجت برای پاسخ به استفتائاتی که به دفتر ایشان از جاهای مختلفی میرسید، از مرحوم والدم درخواست کمک کرد. به هر حال مرحوم والد به خاطر سابقهای که در زنجان داشت و اینکه اغلب مؤمنین در باب مسائل شرعی از ایشان سؤال میکردند، کاملا بر فتاوای مراجع تقلید وقت مسلط بود و حضور ذهن کاملی در باب روایات مرتبط و فتاوای بزرگان داشت. به همین خاطر مرحوم آیتآلله حجت از ایشان درخواست کرد که برای پاسخ به استفتائات کمکشان کند.
مهمترین نقش ایشان در همراهی با نهضت حضرت امام در دوران مبارزات چه بود؟
هر وقت مراجع ثلاث قم (حضرات آیات سید محمد تقی خوانساری، سید صدرالدین صدر و سید محمد حجّت کوهکمرهای) در باب مسائل حوزه علمیه جلسه تشکیل میدادند، به منزل مرحوم والد ما میآمدند. یعنی تنها جایی که این مراجع بزرگوار در قم بدون ایجاد هر گونه مشکل میتوانستند تجمع کنند، منزل مرحوم والد ما بود. علتش هم حسن ظنّ متقابل آنان و مرحوم والدم بود. به هر حال برای تشکیل چنین جلساتی باید حسن ظنّی میان آنان برقرار باشد. عموم بزرگان به مرحوم والد ما حسن ظنّ داشتند و ایشان را انسان صالحی میدانستند. مرحوم آیتالله صدر هم متکلّم وحده و عمده اداره حوزه با ایشان بود.
وقتی مرحوم امام خمینی بازداشت شد، مراجع تقلید آن دوره مانند آیتالله گلپایگانی، آیتالله شریعتمداری و... هم در منزل والدم جمع شدند. قبل از اینکه مرحوم امام در روز عاشورا سخنرانی کند، بعضی از رجال زنجان که با دستگاه رژیم ارتباط داشتند، شب عاشورا به مرحوم والد ما خبر دادند که رژیم به طور قطعی و جدّی میخواهد آیتالله خمینی را بازداشت کند. صبح روز بعد هم مرحوم آیتالله گلپایگانی نزد والد آمد و گفت: «خبر رسیده مأموران به طور جدّی میخواهند آیتالله خمینی را دستگیر کنند. شما با آیتالله خمینی رفیق هستید، صحبت کنید و مانع از سخنرانی ایشان بشوید .» مرحوم والدم مرا به بیت امام فرستاد تا قضیه را به ایشان منتقل کنم. نزدیک منزل امام شلوغ بود و نتوانستم مستقیما با خود امام صحبت کنم. به آقای اشراقی(داماد حضرت امام) گفتم که قضیه را به امام منتقل کند. کمی بعد آقای اشراقی آمد و گفت حاجآقا میگوید اینها تهدید است و واقعیت ندارد. به هر حال امام در روز عاشورا سخنرانی کرد و در آن روز مأموری برای دستگیریشان نیامد. دو روز بعد ایشان را بازداشت کردند. در همان روز عاشورا پس از سخنرانی، آقای اشراقی مرا دید و گفت: «دیدی همهاش تهدید بود و واقعیت نداشت؟» اما به هر ترتیب دو روز بعد امام را بازداشت کردند.
در بسیاری از اعلامیهها در حمایت از نهضت و حضرت امام امضای مرحوم والد ما هم درج شده است.
ایشان هم درس خارج میگفت؟
مرحوم والد در قم دروس سطح را تدریس میکرد. پس از مدتی از ایشان درخواست کردند که درس خارج بدهد؛ اما به نظرش آمد که مدرسین خارج به مقدار کافی در حوزه علمیه هستند. با این حال به تألیف اهمیت میداد و آثار متعددی از خود بر جای گذاشت. مجموعه آثار ایشان در فقه، تاریخ، عقاید و... تحقیق شده است و به زودی قرار است به طبع برسد.
مهمترین ویژگی فردی و منحصر به فرد ایشان را چه میدانید؟
به وقت اهمیت زیادی میداد. هر وقت به حرم مشرّف میشد و از حرم به منزل بر میگشت، تا چایی را آماده کنند معمولا ده الی پانزده دقیقه زمان طول میکشید. در این فاصله چند دقیقه، قرآن را روی کفن خود مینوشت. حدود یک سال تمام در این ده الی پانزده دقیقه مشغول نوشتن قرآن روی کفن خود میشد.
روزی دو جزء قرآن تلاوت میکرد؛ یک جزء برای مرحوم پدرشان و یک جزء برای مرحوم مادرشان. با این حال از وقت خودش که مختصّ مطالعه و تحقیق و تدریس بود، صرف نظر نمیکرد. حتی گاهی که چایی برای خودش میریخت تا زمانی که سرد بشود، قرآن میخواند. در همین وقتهای اندک و در میان کارهای روزمره که معمولا به حساب نمیآیند قرآن تلاوت میکرد. هیچ گاه نمیگذاشت این دقایق هدر برود و به این طریق روزی دو جزء قرآن را تلاوت میکرد. بعد از اینکه والد ما فوت کرد، مرحوم حاج آقا مرتضی حائری یزدی تعبیری درباره ایشان به کار برد و آن اینکه: «بعد از فوت آیتالله سید احمد زنجانی، دری از درهای رحمت الهی بسته شد.»
مرحوم والد شما با آیتالله کاشانی و نواب صفوی هم ارتباط داشت؟
بله با مرحوم نواب صفوی ارتباط مختصری داشت. حتی یک بار نواب صفوی به همراه یارانش یک صبحانه در منزل والدم بودند. ایشان نواب صفوی را انسان صالح و متدینی میدانست. یک بار نواب صفوی به مرحوم والدم گفت: «ما تصمیم گرفتیم که دیگر با شاه کاری نداشته باشیم و با زیر دستان او مبارزه کنیم.» والد هم در جواب گفت: «کار خوبی است. به هر حال پرهای شاه را کندن، نوعی مبارزه با خود شاه است.» ایشان البته با آیتالله کاشانی ارتباطی نداشت اما با آیتالله بهبهانی ارتباط داشت.