در نوشتار پیشین، از دلالت آیۀ «نهی از ناسزاگوئی به آلهۀ مشرکین» بر حرمت اهانت به مقدسات ادیان دیگر بحث شد. یکی دیگر از ادلهای که ممکن است برای اثبات حرمت اهانت به مقدسات ادیان دیگر بدان تمسک کرد، آیۀ شریفۀ تکریم بنی آدم است:
«وَ لَقَدْ کرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً». ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و در خشکى و دریا، سیرشان دادیم و از چیزهاى پاکیزه روزىشان کردیم و بر بسیارى از آفریدههاى خویش، آنان را برترى کامل دادیم.[1]
علامه طباطبائی، آیۀ فوق را بیان کنندۀ برتری ذاتی تمام افراد بشر، حتی مشرکان و کافران بر بسیاری از مخلوقات، یعنی جنها وحیوانات میداند:
«مقصود از تکریم، اختصاص دادن به عنایت و شرافت دادن به خصوصیتى است که در دیگران نباشد؛ و با همین خصوصیت است که معناى" تکریم" با" تفضیل" فرق پیدا مىکند؛ چون تکریم، معنایى است نفسى و در تکریم، کارى به غیر نیست؛ بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که داراى شرافتى و کرامتى بشود. به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخصِ موردِ تفضیل، از دیگران برترى یابد؛ در حالىکه او با دیگران در اصل آن عطیه شرکت دارد. انسان در میان سایر موجودات عالم خصوصیتى دارد که در دیگران نیست، (و آن داشتن نعمت عقل است)، و معناى تفضیل انسان بر سایر موجودات این است که در غیر عقل از سایر خصوصیات و صفات هم، انسان بر دیگران برترى دارد و هر کمالى که در سایر موجودات هست، حد اعلاى آن در انسان وجود دارد».[2]
چون انسان دارای کرامت و ارجمندی است، دارای حدود وحقوقی است که از حاقّ انسانیت او سرچشمه گرفته است و وقتی از نگاه یک مسلمان نگریسته میشود، این حقوق به همین دلیل که خاستگاهی انسانی دارد، به رسمیت شناخته میشود و لازمۀ پذیرش این کرامت، داشتن حقوقی مشترک، صرف نظر از هر عارضه و وضعیت دیگر مانند عقیده، زبان، رنگ، نژاد وجنسیت است. تلازم به این معناست که اگر این حقوق نادیده گرفته شود، در واقع کرامت و ارزش انسان، نادیده گرفته شده است و چون این ارزش امری ذاتی است، در حقیقت، انسانیت انسان نادیده گرفته شده است. قهراً اسلام و قرآن نیز که دین و کتاب انسان است ، نمیتواند این حقوق و حریم و در واقع ارزش انسان یعنی خود انسان را، نادیده بگیرد و نمیتواند حکمی خلاف کرامت انسان داشته باشد وباید حریم و حقوق برخاسته از انسانیت انسان را به عنوان حریم انسان و حقوق بشر بپذیرد. احترام به کرامت انسان را میتوانیم به خوبی در سیرۀ أئمۀ معصومین مشاهده کنیم. آنجایی که امیرالمؤمنین در نامهای به مالک اشتر توصیه میکند:
«أشْعِرْ قَلْبَک الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَکونَنَّ عَلَیهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَک فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَک فِی الْخَلْقِ»[3]؛ قلب خود را سرشار از رحمت ومحبت نسبت به مردم بساز وهمچون حیوان درنده نسبت به آنان مباش؛ زیرا آنان یا برادران دینی تو هستند ویا انسانهایی همچون تو.
مهربانی و توجه به دیگران از مراتب اکرام بهشمار میرود و همه انسانها شایسته این حدّ از تکریم و مهربانی هستند، فارغ از جنسیت، قومیت وحتی دین؛ چون ویژگی «نظیر لک فی الخلق» شامل آنان میگردد. ویکی از باررزترین مصادیق این حدّ از تکریم و مهربانی، عدم اهانت به مقدسات آنهاست؛ پس اهانت نقض اکرام ومنهی عنه است.
ولی با پژوهش در کلام معصومین(علیهم السلام) و سیرۀ آنها در مییابیم که عموم این قاعده مورد عمل و پذیرش آنها نیست وبین انسانها در بعضی موارد فرق گذاشتهاند؛ چنانکه وقتی از امام صادق(علیه السلام) دربارۀ مردی نصرانی سؤال شد که در سفر همراه مسلمین است و از دنیا میرود؛ حضرت فرمود: «لَا یغَسِّلُهُ مُسْلِمٌ وَ لَا کرَامَةَ وَ لَا یدْفِنُهُ وَ لَا یقُومُ عَلَى قَبْرِهِ»[4]؛ هیچ مسلمانی او را غسل ندهد، او دارای کرامت وعزت نیست و هیچ مسلمانی او را دفن نکند و سرقبرش هم حاضر نشود.
همچنین در فقه شاهدیم که برخی از فقها به صراحت، حرمت کافر را نفی کردهاند؛ مرحوم وحید بهبهانی میفرماید: «و الکافر لا حرمة له إلّا ما خرج بالدلیل». برای کافر احترامی نیست، مگر اینکه دلیل داشته باشیم.[5]
تفاوت بین احکام مسلمان و کافر در برخی ابواب فقه هم، شاهد بر عدم التزام فقها به عموم این قاعده است. در باب ارث، فقها ملتزمند به اینکه مسلمان از کافر ارث میبرد؛ ولی کافر از مسلمان ارث نمیبرد.[6] در کتاب جنایات، قصاص را در حقّ کافری که مسلمانی را کشته، جاری میدانند، ولی در حقّ مسلمانی که کافری را کشته جاری نمیدانند.[7]از این نمونهها در فقه کم نیست.
آیا با این وجود، میتوان گفت: لازمۀ پذیرش کرامت ذاتی انسان، پذیرش کرامت مطلق برای کافران و مشرکان است؟ با مشاهدۀ این موارد، علم حاصل میکنیم که بعضی از کرامتها از تحت این عموم خارج است؛ یا به عبارت بهتر، این کرامتی را که خداوند بیان میکند و ما در سیرۀ وسنت ائمه مشاهده میکنیم، اختصاص به برخی حقوق انسان دارد؛ اما تعیین مقدار حقوقی که برای همه در پرتو این کرامت ذاتی اثبات میشود، نیاز به بحثی عمیق دارد که ما در اینجا ثمرۀ بحث محققین را مطرح میکنیم.
برای جواب به این سؤال، راهکارهای متعددی بیان شده است که در ادامه دو نمونه از وجیهترین آنها ذکر میشود:
پیگیری بحث از مفاد آیه تکریم
از آنچه بیان شد میتوان سه دیدگاه را در مسأله مطرح نمود:
دیدگاه اول، همانگونه که گذشت با این مشکل جدی مواجه است که نظریۀ کرامت ذاتی انسان را چگونه میتوان با برخی از احکام مسلم اسلام که مسلمانان را از کفار، متفاوت میداند جمع کرد؟ آیا میتوان از یک سو مبنای کرامت ذاتی انسان را پذیرفت و از سوی دیگر، از احکامی که در ابواب مختلف فقه مانند نکاح[11]، ارث[12]، قصاص[13] و... وجود دارد ومسلمانان را متفاوت از دیگران میشمارد، دفاع کرد؟
علاوه بر اینکه با نگاهی عمیق به قرآن، به این نتیجه خواهیم رسید که کرامت انسانی، دائر مدار تقوای انسان است. هرچه انسان با تقواتر باشد از کرامت بیشتری برخوردار است؛ " انَّ اکرمکم عند الله اتقکم"[14]. وهمچنین در مییابیم که انسانیت انسان وحقیقت او به حیوانیت و ناطق بودنش نیست؛ بلکه بر اساس اعتقاد و عملش است. این مطلب به روشنی از آیات ذیل استفاده میشود که در آنها کار نیک را، تفسیر به مؤمن درستکار میکند و آن را بر انسان متقی اطلاق میکند:
"لیس البرّ ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البرّ من ءامن بالله و الیوم الآخر و الملئکة و الکتب و النبییّن و ءاتی المال علی حُبِّه… و أقام الصّلوة و ءاتی الزکوة و الموفون بعهدهم"[15]، "و لیس البرّ بأن تأتوا البیوتَ من ظهورها و لکنّ البرّ من اتقی"[16]، "مثل الذین ینفقون أموالهم فی سبیل الله کمثل حبّةٍ أنبتت"[17]، "و مثل الذین ینفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبیتاً من أنفسهم کمثل جنّة بربوة اصابها وابل"[18]، "إنّکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنّم أنتم لها واردون"[19]، "یستعجلونک بالعذاب و إنّ جهنّم لمحیطة بالکافرین"[20].
بنابر این انسان، بماهو هو، در قرآن و نزد پروردگار نقشی ندارد؛ بلکه همیشه با اعتقاد و عملش سنجیده میشود. گاهی از انسان به خودِ کارِ نیک تعبیر میکند و گاهی به دانۀ گندمی که از آن هفت خوشه به بار مینشیند که چقدر اینها ارزش و کرامت دارند. انسان با اعتقاد و عمل خوب هم اینگونه است و گاهی از انسان به خاطر اعتقاد و عملش تعبیر به سنگریزۀ جهنم میکند که نشاندهندۀ اوج بیکرامتی چنین انسانی است.[21]
[1] - إلاسراء: 70
[2] - طباطبائی، تفسیر المیزان، 13/15.
[3] - نهج البلاغة، 367.
[4] - کلینی، کافی، 3/ 159.
[5] - بهبهانى، محمد باقر بن محمد اكمل، الحاشية على مدارك الأحكام، 2/35.
[6] - شريف مرتضى، على بن حسين موسوى، الانتصار في انفرادات الإمامية، 587.
[7] - طوسي، المبسوط في فقه الإمامية، 7/ 13 و طوسى، پيشين، الخلاف، 5/ 145.
[8] - مرتضوي، سيدضياء، اصول ومباني كرامت انساني(2)؛ امام خميني، كرامت انساني وپرسش هايي چند، 80-79.
[9] - اصغري، پيشين، 1/73.
[10] - اين ديدگاه را شايد بتوان به مرحوم منتظري نسبت داد چه اينكه ظاهر از عبارتهاي ايشان چنين ديدگاهي است(عليدوست، ابوالقاسم، درس خارج فقه،جلسه 13و14 10و11/7/91).
[11] - بين فقهاء اتفاق است كه غيرمسلمان حق ندارد با زن مسلمان ازدواج كند نه بصورت دائم ونه موقّت ولي مرد مسلمان اين حق را دارد كه با زن كتابي و زني كه شبهه كتاب دارد ازدواج كند البته موقّتي آن مورد اتفاق و دائمي آن اختلافي است؛ قسمت اول از فحواي كلام مرحوم شيخ طوسي(رحمه الله) در باب "اذا ارتدّ أحدالزوجين" برداشت مي شود:"و إن كانا كتابيين نصرانيين أو يهوديين فأسلم أحدهما نظرت، فان كانت الزوجة أسلمت فالحكم كما لو كانا وثنيين أو مجوسيين فأسلم أحدهما، لأنا لا نقر مسلمة تحت كافر"(طوسي، پيشين، المبسوط في فقه الإمامية، 4/ 212). وپيرامون قسمت دوم مراجعه شود به مبسوط ج4، فصل فيمن يجوز العقد عليهن من النساء و من لا يجوز،ص210-209.
[12] - اگر كافري مسلماني را به قتل برساند قصاص مي شود ولي چنانچه مسلماني كافري را بكشد محكوم به قتل نيست. "و يقتل الكافر بالمسلم، و العبد بالحر، و الولد بالولد إجماعا"( طوسي، پيشين، المبسوط في فقه الإمامية، 7/ 13)،"لا يقتل مسلم بكافر، سواء كان معاهدا، أو مستأمنا، أوحربيا"(طوسي، پيشين، الخلاف، 5/ 145).
[13] - مسلمان از كافر ارث مي برد ولي كافر از مسلمان ارث نمي برد، "و مما انفردت به الإمامية: عن أقوال باقي الفقهاء في هذه الأزمان القريبة، و إن كان لها موافق متقدم الزمان: القول بأن المسلم يرث الكافر و إن لم يرث الكافر المسلم"(شريف مرتضي، پيشين، 587).
[14] - حجرات: 13.
[15] - بقره: 177.
[16] - بقره: 189.
[17] - بقره: 261.
[18] - بقره: 265.
[19] - انبياء: 98.
[20] - عنكبوت: 54.
[21] - عليدوست، ابوالقاسم، درس خارج فقه، جلسه هفدهم، 16/7/91.