بررسی وثاقت محمد بن احمد بن اسماعيل علوی
در اسانيد، عناوين مختلفي از محمد بن احمد بن اسماعيل علوی ذکرشده است؛ مانند محمد بن احمد العلوي، محمد بن احمد بن اسماعيل العلوي، محمد بن احمد بن اسماعيل الهاشمي، كه همه اينها، عناوين يك شخص است. حتي محمد بن احمد الكوكبي هم با او متحد است. طبقه و نسبشان هم، قرن سوم است موید این مطلب است.
براي توثيق محمد بن احمد بن اسماعيل علوی، دو راه را که مرحوم آیت الله خوئي ذکر کردهاند بررسی میکنیم[1] :
نجاشي در ترجمه عمرکي اينطور می فرماید:
«العمركي بن علي أبو محمد البوفكي، و بوفك قرية من قرى نيشابور. شيخ من أصحابنا ثقة. روى عنه شيوخ أصحابنا منهم عبد الله بن جعفر الحميري. له كتاب الملاحم أخبرنا أبو عبد الله القزويني قال: حدثنا أحمد بن محمد بن يحيى قال: حدثنا أحمد بن إدريس قال: حدثنا محمد بن أحمد بن إسماعيل العلوي عن العمركي. و له كتاب نوادر أخبرنا محمد بن علي بن شاذان عن أحمد بن محمد بن يحيى عن عبد الله بن جعفر عنه به»[3]
مرحوم آقای خويي براساس اين مطلب، دو مقدمه و يک نتيجه را بیان میکند:
مقدمه اول: شيوخ اصحاب ـ مانند عبدالله بن جعفر حميري ـ از عمرکي نقل روايت کردهاند . اين تعبير نشان ميدهد که ناقلان روایات او، از اجلاء و ممدوحين بوده اند.
مقدمه دوم: در طريق نجاشي به کتاب عمرکي، محمد بن احمد بن اسماعيل العلوي قرار دارد.
نتيجه: از اين دو مقدمه نتيجه ميگيريم که اين كتاب به وسيله شيوخ اصحاب روايت شده است که عبدالله بن جعفر حميري و محمد بن احمد بن اسماعيل علوي از جمله آناناند. بنابراين محمد بن احمد بن اسماعيل از شيوخ اصحاب و از ممدوحين است.
صدوق، ابن وليد و سيرافي كتاب «نوادر الحكمه» را بررسي كردهاند. اين كتاب نظير کتاب شریف «كافي»، محل احتياج مردم بوده و کتابی مرجع به شمار ميرفته است. ايشان با بررسي كتاب، رواياتي كه قابل عمل نيست و اشكال دارد را معرفي كردهاند. در نتيجه اگر شخصی جزء آن رواتی كه رواياتشان به عنوان ضعیف نقل شدهاست، نباشد، اعتبارش اثبات ميشود.
ايشان، احمد بن محمد بن يحيي كوكبي را جزء مستثنيات ذكر نكردهاند. وحيد بهبهاني نیز براي وثاقت كوكبي به همين مطلب استدلال كرده است.
البته مرحوم آقای خوئي اين را نميپذيرند و ميفرمايند كه سابقین از جمله، ابن وليد، «اصاله العداله»اي بودهاند و با هر شخصي كه شك داشتهاند که عادل است يا نه، معامله عدالت میکردهاند، لذا به توثيقات ایشان نميتوان اعتماد کرد. پس عدم استثناء مذکور، دليلي بر وثاقت نميشود.[4]
استفادهای كه ايشان از عبارت نجاشي كردهاند، درست نیست. اگر نجاشي تعبير كرده بود كه كتاب او را شيوخ اصحاب نقل كردهاند و بعد دو طريق را ذكر کرده بود، در اینجا متفاهم عرفي از کلام نجاشی این بود که افرادی که ذکر کردیم، مصداق همان مطلبی هستند كه گفتیم.
ولي تعبير نجاشی اينطور نيست. ایشان ميگويد: شيوخ اصحاب از عمركي روايت دارند؛ اما نگفته است که کتاب او به وسيله شيوخ اصحاب نقل شده است. این بدان معناست که يكي ممکن است كتاب را و ديگري ممکن است يكي دو روايت را نقل کرده باشد و موارد روایت از عمرکی، مختلف است. پس نميتوانيم بگوييم چون محمد بن احمد در طريق کتاب قرار گرفته، پس جزء شيوخ اصحاب است.
اتفاقاً صدوق و ابن وليد در پذيرش روايت و روات سخت گير هستند و بلکه متعارف محدثين چنين بودهاند و شواذ از آنها، «اصالهالعداله»اي بودهاند. اينطور نيست كه مذاقشان اصالهالعداله باشد و هر شخصي را كه شك داشته باشند عادل است يا نه، بگويند ما با او معامله عدالت ميكنيم، اينها اينطور نيستند.
حتی اگر گفته شود که شايد صدوق، ابن وليد و سيرافي هم جزء همين «اصالةالعداله»ايها باشند، ولي خود مرحوم آقای خوئي ميگويند در جاهايي که شک ميکنيم شهادت يک عادل مانند صدوق، اجتهادي و عن اجتهاد است و يا از روي حس ، بناي عقلا اين است كه ميگويند اين از روي حس است و آن را اخذ ميكنند.
اين سه بزرگوار حكم ميكنند به وثاقت برخی روات، اما براي ما يقيني نيست که از روي اجتهاد و اصاله العداله حكم كردهاند، احتمال هم ميدهيم از روی حس باشد، يعني در باب عدالت، احكام را از روی حس بار ميكنند. ولو خود عدالت، ملكه قلبي است، ولي مبادي قريب به حس دارد و بر آنها احكام حس بار ميكنند. ما نميدانيم این توثیق، اجتهادي است كه حجت نباشد و يا مبادي قريب حس است كه محسوس به شمار می آیند؛ شما مبنايتان اين است كه در اينجا اگر شك كنيم، معامله محسوس بار ميكنيم ، پس چرا به كلمات ايشان اخذ نكنيم؟
مرحوم آقای خویی (ره) ميفرمايد: نقل روايت نميتواند دليل بر وثاقت شيخ راوي باشد. «فهذا احمد بن الحسين بن احمد بن عبيد الضبي، ابونصر، روي عنه الشيخ الصدوق في كتاب العلل و العيون و قال فيه[5]: ما لقيتُ انصب منه و بلغ من نصبه انه كان يقول اللهم صلي علي محمّد فردا و يمتنع من الصلوة علي آله»[6] پس اعتمادي به روايت صدوق از او و اعتماد او نيست، بلكه روايت آنها بر اساس اصالة العدالهاي بودن است.
اين رواياتي كه صدوق از آن ناصبي نقل ميكند يكي در فضائل حضرت عليعليه السلام است و ديگري در كرامتي از كرامات امام رضاعليهالسلام است.[7] و نقل چنين رواياتي از طرف معاندين به عنوان جدل نيست، بلكه برهان است. يعني معاند و ناصبي كه هيچ گونه داعي بر نقل كلامي در منقبت ائمهعليهم السلام ندارد و حتي المقدور، منكر فضائل است، اگر اعترافي به فضائل و مناقب نمود، در اين نقل، قولش بر قول شيعه متقي ثقه، مقدم است.
[1] . موسوعة الإمام الخوئي، ج22، ص:248
[2] . البته مرحوم آقای خوئی (ره) در «معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرجال» ج16، ص61 ـ 59 ، درباره وثاقت او میفرماید: «و كيف كان، لم يثبت وثاقة الرجل بهذه الأمور، و لكنه حسن لما يظهر من كلام النجاشي أنه من شيوخ أصحابنا، كما تقدم في محمد بن أحمد بن إسماعيل»
[3] . رجالالنجاشي ص : 304
[4] . مرحوم آقای خوئی برای اثبات وثاقت محمد بن احمد بن اسماعيل علوی، راه سومی را نیز ذکر میکنند که در کلام حضرت استاد به آن اشاره نشده است. بیان ایشان چنین است: «هذا، مع أنّ الرجل مذكور في إسناد تفسير علي بن إبراهيم، و قد بنينا على وثاقة من وقع في هذا الإسناد كالواقع في إسناد كامل الزيارات إلّا ما خرج بالدليل، فلا ينبغي التأمّل في اعتبار الرواية» موسوعة الإمام الخوئي، ج22، ص: 248
[5] . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص: 279
[6] . معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرجال، ج1، ص: 70
[7] . رواية الصدوق منه في علل الشرايع، ج1، ص134 و في عيون الاخبار، ج2، ص: 279. و لابأس بذكرهما تيمماً، امّا ما في العلل:«عَنْ أَبِي ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ هُوَ يَقُولُ خُلِقْتُ أَنَا وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ نُسَبِّحُ اللَّهَ يَمْنَةَ الْعَرْشِ قَبْلَ أَنْ يُخْلَقَ آدَمُ بِأَلْفَيْ عَامٍ فَلَمَّا أَنْ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ جَعَلَ ذَلِكَ النُّورَ فِي صُلْبِهِ وَ لَقَدْ سَكَنَ الْجَنَّةَ وَ نَحْنُ فِي صُلْبِهِ وَ لَقَدْ هَمَّ بِالْخَطِيئَةِ وَ نَحْنُ فِي صُلْبِهِ وَ لَقَدْ رَكِبَ نُوحٌ فِي السَّفِينَةِ وَ نَحْنُ فِي صُلْبِهِ وَ لَقَدْ قُذِفَ إِبْرَاهِيمُ فِي النَّارِ وَ نَحْنُ فِي صُلْبِهِ فَلَمْ يَزَلْ يَنْقُلُنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَصْلَابٍ طَاهِرَةٍ إِلَى أَرْحَامٍ طَاهِرَةٍ حَتَّى انْتَهَى بِنَا إِلَى عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَسَمَنَا بِنِصْفَيْنِ فَجَعَلَنِي فِي صُلْبِ عَبْدِ اللَّهِ وَ جَعَلَ عَلِيّاً فِي صُلْبِ أَبِي طَالِبٍ وَ جَعَلَ فِيَّ النُّبُوَّةَ وَ الْبَرَكَةَ وَ جَعَلَ فِي عَلِيٍّ الْفَصَاحَةَ وَ الْفُرُوسِيَّةَ وَ شَقَّ لَنَا اسْمَيْنِ مِنْ أَسْمَائِهِ فَذُو الْعَرْشِ مَحْمُودٌ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ وَ اللَّهُ الْأَعْلَى وَ هَذَا عَلِي» و اما رواية العيون؛ «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا بَكْرٍ الْحَمَّامِيَّ الْفَرَّاءَ فِي سِكَّةِ حَرْبِ نَيْسَابُورَ وَ كَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْحَدِيثِ يَقُولُ أَوْدَعَنِي بَعْضُ النَّاسِ وَدِيعَةً فَدَفَنْتُهَا وَ نَسِيتُ مَوْضِعَهَا فَتَحَيَّرْتُ فَلَمَّا أَتَى عَلَى ذَلِكَ مُدَّةٌ جَاءَنِي صَاحِبُ الْوَدِيعَةِ يُطَالِبُنِي بِهَا فَلَمْ أَعْرِفْ مَوْضِعَهَا وَ تَحَيَّرْتُ وَ اتَّهَمَنِي صَاحِبُ الْوَدِيعَةِ فَخَرَجْتُ مِنْ بَيْتِي مَغْمُوماً مُتَحَيِّراً وَ رَأَيْتُ جَمَاعَةً مِنَ النَّاسِ يَتَوَجَّهُونَ إِلَى مَشْهَدِ الرِّضَا ع فَخَرَجْتُ مَعَهُمْ إِلَى الْمَشْهَدِ وَ زُرْتُ وَ دَعَوْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُبَيِّنَ لِي مَوْضِعَ الْوَدِيعَةِ فَرَأَيْتُ هُنَاكَ فِيمَا يَرَى النَّائِمُ كَأَنَّ آتِياً أَتَانِي فَقَالَ لِي دَفَنْتَ الْوَدِيعَةَ فِي مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فَرَجَعْتُ إِلَى صَاحِبِ الْوَدِيعَةِ فَأَرْشَدْتُهُ إِلَى ذَلِكَ الْمَوْضِعِ الَّذِي رَأَيْتُهُ فِي الْمَنَامِ وَ أَنَا غَيْرُ مُصَدِّقٍ بِمَا رَأَيْتُ فَقَصَدَ صَاحِبُ الْوَدِيعَةِ ذَلِكَ الْمَكَانَ فَحَفَرَهُ وَ اسْتَخْرَجَ مِنْهُ الْوَدِيعَةَ بِخَتْمِ صَاحِبِهَا فَكَانَ الرَّجُلُ بَعْدَ ذَلِكَ يُحَدِّثُ النَّاسَ بِهَذَا الْحَدِيثِ وَ يَحُثُّهُمْ عَلَى زِيَارَةِ هَذَا الْمَشْهَدِ عَلَى سَاكَنِهِ التَّحِيَّةُ وَ السَّلَام»