چگونگی برخورد حاکم اسلامی با شورشیان قبل از شورش

نحوه برخورد با شورشیان مخالف حاکم اسلامی(اعم از امام یا نائب ایشان) از مباحثی است که زیرشاخه‌های متعددی برای آن متصور است و در کـتابهای فقهی شـیعه و سنّی با عنوان احکام بغات بدان پرداخته شده است،  از فقهای شیعه، صاحب جواهر و از فقهای اهل سنت، ابن‌ قدامه‌ حنبلی در مغنی به‎ طور مـبسوط این احکام را بیان کرده‌اند که در این نوشتار، سعی برای بیان این احکام و مستندات آن می‌باشد.‌

پیشوایان معصوم -علیهم السلام- همواره با مخالفان خود نهایت رأفت و مهربانی را بکار می‌بردند و تا جایی که امکان داشت از اقدام متقابل پرهیز می‌کردند و تندی و خشونت را با مهربانی پاسخ می‌گفتند. این رفتار نیک أئمه را می‌توان از لابلای خطبه‌ها و نامه‌های امیرالمؤمنین-علیه السلام- به وضوح فهمید، ایشان در عهدنامه خود به مالک اشتر می‌فرماید: «مهربانی، عطوفت و نرم خویی با مردم را در دل خود جای ده، از صمیم قلب آنان را دوست بدار و به ایشان نیکی کن، نسبت به ایشان به سان درنده ای مباش که خوردن آنان را غنیمت شماری. زیرا مردم دو گروهند، دسته ای برادر دینی تو هستند و گروه دیگر در آفرینش همانند تو. اگر گناهی از ایشان سر می‌زند، عیبهایی برایشان عارض می‌شود و خواسته و ناخواسته خطایی انجام می‌دهند، آنان را عفو کن و از خطاهایشان چشم بپوش همان گونه که دوست داری خداوند تو را ببخشد و از گناهانت چشم پوشی کند. زیرا تو مافوق مردم هستی و کسی که تو را به کار گمارده، مافوق تو و خداوند بالاتر از او ... هیچ گاه از بخشش و گذشت پشیمان نشو و به کیفر و مجازات شادمان مباش. در عمل به خشم و غضبی که می‌توانی خود را از آن برهانی، شتاب نکن». [1]

با توجه به خطبه 173 نهج البلاغه که حضرت در فرازی از آن فرموده است: «اگر آشوبگری آشوب برانگیخت به حق از وی درخواست شود و چنانچه خودداری ورزید با او جنگیده شود»، حاکم اسلامی باید پیش از هرگونه اقدام تند و خشونت‌آمیز با بغات، با نرمی و آرامش آنان را به حق و حقیقت هدایت کند و ابهامات و شبهات آنان را برطرف کند و چنان‌چه حقی از آنان پایمال شده باشد، حق آنان احیا شود.

برای اثبات لزوم ارشاد و دعوت شورشیان به حق، به ادله‌ای استدلال شده است که در ذیل به برخی آنها اشاره می‌شود.

آیه و روایات ناهی از قتال با مسلمان

اسلام به هیچ مسلمانی اجازه قتال با فردی که در مسلمان یا کافر بودن او شک است، نداده، تا چه رسد به کسی که آشکارا شهادتین را به زبان جاری کرده و اهل قبله است. خداوند متعال می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ» ای اهل ایمان، چون در راه خدا (برای جهاد با کفّار) بیرون روید (در کار دشمن) تحقیق و جستجو کنید و به آن کس که اظهار اسلام کند و به شما سر تسلیم فرود آورد نسبت کفر مدهید تا (مال و جانش را بر خود حلال کنید و) از متاع ناچیز دنیا چیزی غنیمت برید، که غنایم بی‌شمار نزد خداست. [2]

اسلام حتی در مواردی که دستور به قتال با مسلمان، مانند قتال با محاربین و باغین را داده است، کشتن آنان را هدف اصلی قرار نداده است،  بلکه هدف اصلی را طبق آیه شریفه «فَقاتِلُوا الَّتي‏ تَبْغي‏ حَتَّى تَفي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ»،[3] بازگرداندن وی به حکم خدا و تسلیم در برابر او قرار داده است و تا جایی که ممکن است مسلمانان را به اخوت و برادری با یکدیگر توصیه کرده[4] و دستور به برپایی صلح و آشتی بین خودشان داده است. [5]

 مسلمان، در نگاه قرآن دارای حرمت ویژه‌ای است و به راحتی نمی‌توان وی را به قتل رساند، مگر در موارد خاصی که شارع مقدس اجازه داده است مثل قصاص، ارتداد و اجرای حدود شرعی. پيامبر خدا (ص) فرمود: خون و مال و آبروى تمام مسلمانان بر مسلمان محترم است.[6] همچنین فرموده: ریختن خون مسلمانی که شهادتین  بر زبان جاری کرده باشد (به غیر حق) حلال نمی‌باشد.[7]

با توجه به کثرت نصوص درباره حرمت جان مسلمان و نهی از قتال با او، در جایی می‌توان دست از این عموم کشید که با ادله محکمی جواز قتال با باغیان ثابت شود، و چون در مقام دلیلی بر قتال با باغیان قبل از شورش وجود ندارد، چاره‌ای جز تمسک به این عمومات نیست.

حصول دفع شرّ بغات با ارشاد آنان

هدف از جنگ با اهل بغی، دفع شر و فتنه آنان است و چنان‌چه این فتنه با ارشاد آنان و رفع شبهاتشان ممکن باشد به خطر انداختن جان مسلمانان و هزینه کردن از بیت المال مسلمانان برای جنگ با آنان، مطلوب نیست.

علامه حلّی(رحمه الله) بعد از اینکه وجوب قتل با باغیان را معلّق بر ارسال رسل به سوی آنان و سوال از علت خروج و دفع شبهات آنان کرده است،[8] در اثبات کلام خود به همین مطلب استدلال کرده است که غرض از جنگ، دفع شر آنان است، پس اگر با گفتگو این هدف تأمین شود جایز نیست سراغ کشت و کشتار رفت.[9]

استدلال به آیه قتال با اهل بغی

آیه شریفه قتال با اهل بغی[10] که یکی از ادله وجوب قتال با بغات محسوب می‌شود تصریح کرده است که اگر دو طائفه مؤمنین با یکدیگر درگیر شدند بین آنها صلح برقرار کنید و چنان‌چه زیر بار حق نرفتند با طائفه‌ای که گردن‌کشی می‌کند قتال کنید.

از فحوای آیه می‌توان استفاده کرد که قبل از قتال باید دنبال چاره‌جویی برای صلح و برقراری آرامش بود و در صورت بی‌نتیجه بودن آن سراغ جنگ و قتال رفت. توضیح فحوی و طریق اولویت این‌گونه است که خطاب آیه در مورد دو گروهی است که درگیری بین آنها به فعلیت رسیده است، پس به طریق اولی می‌توان در مورد دو گروهی که هنوز درگیر نشده‌اند چنین گفت که وظیفه برقرار صلح و آرامش است.

شاید این اشکال به ذهن برسد که خطاب آیه متوجه مسلمانان است نه حاکم اسلامی؛ زیرا خود حاکم اسلامی، یکی از آن دو طائفه درگیر جنگ است.

از این اشکال می‌توان این جواب را داد که غرض آیه شریفه ختم جنگ و درگیری و روشن شدن حق و حقیقت است، و این غرض در این حالت که خود حکومت یکی از گروه‌های درگیر است، فقط با مداخله مسلمانان دیگر قابل حصول است، لذا اگر حکومت خارج از درگیری باشد و این غرض به کمک آن زودتر و آسان‎تر برآورده شود، بر آن لازم است نقش هدایتگر و روشن شدن حق و حقیقت را در پیش بگیرد.

  1. سیره امیرالمؤمنین

سیره امام علی(ع) این‌گونه بود که هیچ‌گاه بدون نصیحت و ارشاد و اتمام‌ حجت با دشمنان، به نبرد با شورشیان برنخاست، امام علی(ع) در برخورد با جنگ‌افروزان جنگ صفین و خوارج  سعی کرد آنان را از جنگ‌افروزی باز دارد، او بارها با سران خوارج ملاقات نموده و شبهات آنان را پاسخ داد و شخصیت‌هایی مانند ابن عباس، صعصعة بن صوحان و... را نزد آنان فرستاد، تا از جنگ جلوگیری شود. همچنین امام، معاویه را از جنگ‌افروزی و پی‌آمدهای آن برحذر داشت و فرمود: «این موارد را زیر و رو و همۀ جوانب آن را سنجیدم، دیدم چاره‌ای نیست جز این‌که با آنان [معاویه و اصحاب او] بجنگیم یا به آن‌چه پیامبر آورده [دین و قرآن] کافر شویم». [11]  وقتی خوارج با وجود تلاشهای امام متقاعد نشدند حضرت به نزد آنان رفت و برای آنان سخنرانی کرد و در آخر خطبه خود فرمود: «اگر بتوان اصل و خصلتی را پیدا کرد که باعث وحدت کلمه و ترک دشمنی بین دو گروه باشد، به آن عمل و از جنگ می‌پرهیزد».[12]

امام علی (ع) در آغاز جنگ جمل نیز خطاب به اصحاب خود فرمود: «چه کسی است که قرآن را گرفته، ناکثین را به صلح دعوت کند؟» در پاسخ این پیشنهاد جوانی به نام عبدالقیس به پا خاست و گفت: قرآن را من عرضه می‌کنم، حضرت بر جوانی او ترحم نمود و از وی روی برگرداند، بار دیگر پشنهاد را تکرار نمود، کسی دیگر جواب نداد و بار سوم حضرت قرآن را به دست آن جوان داد و فرمود: «ناکثین را به قرآن دعوت کن»، آن جوان در برابر سپاه ناکثین قرار گرفت و گفت: این کتاب خداست، امیر مؤمنان(ع) شما را به آن دعوت می‌کند، سپاه جمل در پاسخ دعوت به قرآن، دست راست جوان را قطع کرد، جوان قرآن را به دست چپ گرفت، دست چپ او نیز قطع شد، در حالی‌که از سراسر بدن او خون جاری بود، قرآن را به دندان گرفت، عایشه دستور تیر باران او را صادر نمود، در آن هنگام که حضرت از صلح ناامید شد، به یاران فرمود: «تا آن‌ها آغاز به نبرد نکردند با آنها نجنگید».[13]

نحوه برخورد با شورشیان بعد از عنادورزی آنان در یادداشت بعدی خواهد آمد.

در همین رابطه:

بررسی کفر اهل بغی (1)

بررسی کفر اهل بغی (2)

 

[1]. عهد نامه امام علی (ع) به مالک اشتر، نامه 53 نهج البلاغه.

[2]. نساء / آیه 94

[3]. حجرات /آیه 9

[4]. حجرات /آیه 10

[5]. بقره، آیه 208

[6]. راه روشن (ترجمه المحجة البيضاء) (الفيض الكاشاني) ، جلد : 5 ، صفحه : 341 و صحیح بخاری ،ج2،ص176

[7]. صحیح بخاری،ج9، ص5

[8]الحلي، تذكرة الفقهاء - ط القديمة، ص454«إنما يجب قتاله بعد البعث إليه والسؤال عن سبب خروجه وايضاح ما عرض له من الشبهة وحلها له وكشف الصواب».

[9]. همان« لان الغرض کفّهم و دفع شرهم فاذا أمکن بمجرد القول لم یعدل الی القتل».

[10]. حجرات، آیه 9: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما ا بَيْنَهُمٰا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَى الْأُخْرىٰ فَقٰاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتّٰى تَفِي‌ءَ إِلى أَمْرِ الله».

[11]. نهج البلاغه، خطبۀ 6.

[12]. شرح نهج البلاغه،ج2،ص275.

[13]. شیخ مفید، الجمل، ص313-314

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه سازی